درويشي سر به ديوار كعبه گذاشته بود و با خداوند مناجات ميكرد . او با ناله و گريه مي گفت : « خدايا تو بخشنده و مهرباني و ميدانياز انسان گرفتار ، در ظلم و ناداني كار و طاعتي بر نمي آيد ، من از كوتاهي در طاعت و خدمتگذاري به عذر خواهي آمده ام و به بندگي خود ، پشت گرمي ندارم . گناهكاران ، از نافرماني خود توبه ميكنند . خداشناسان از نقص عبادت و طاعت خود درخواست آمرزش ميكنند عبادت كنندگان پاداش عبادتشان را مي خواهند. بازرگانان ، قيمت سرمايه اشان را درخواست مي كنند . اما من به جاي طاعت به  درگاهت ، اميد آورده ام و به گدايي آمده ام نه تجارت ! پس با من  چنان رفتار كن كه تو سزاوار آني ».

                    بر در كعبه سايلي ديدم كه همي گفت و ميگريستي خش

                   من نگويم كه طاعتم بپذير قلم عفو بر گناهم كش 

                                                       «گلستان سعدي»