به بهانه دفاع مقدس


سنگر انفرادي

خدایا سپاسم را بپذیر

و بهترین لذتهای اخرتی و دنیایی را به من عطا کن

و ان لذت بهترینی که میدهی در عبادت قرار بده .

خدایا تو جانم دادی و تو جانم را خواهی گرفت

مرا در ان راهی قرار ده که هیچگاه در لحظه جان دادن حسرت غفلت نخورم

خدایا به من نعمتها دادی که نه قدرش را دانستم و نه لیاقتش را داشتم

مرا زبانی ده که سپاسگزار تو باشم

خدایا به من دانشی ده که تو را بهترین بشناسم 

و زبانی ده که تو را بهترین وصف کنم

و هوشی که تو را بهتر درک کنم

و حافظه ای که تو را همیشه بهترین در نظر گیرم

و ذهنی که تو را دائم در ذهن گیرم

به من بینایی ده که تو را همیشه ببینم

و احساسی عطا کن که تو را همیشه در خود حس کنم

خدایا تو خدایی ! تو افریننده ای و من هیچ

لیاقت ان ده که به دیدارت نائل ایم

خدایا هرگز مرا به خودم وامگذار که بی تو همیشه هیچم

خدایا هرچه بگویم ناکافی است

هر چه بخواهم و تو بدهی لازم ....

و هرچه درک کنم ناکامل .....

وهر چه حس کنم کم محسوس ....

خدایا انی به من عطا کن که با داشتنش تو را بهتر درک کنم


از مناجات شبانه خلبان شهید حسن کدخدایی



بهشت و جهنم


یک مردِ روحانی ، روزی با خداوند مکالمه ای داشت :                                                                       

'خداوندا ! دوست دارم بدانم بهشت و جهنم چه شکلی هستند؟'                                                       

خداوند آن مرد روحانی را به سمت دو در هدایت کرد و یکی از آنها را باز کرد ؛ مرد نگاهی به داخل انداخت .

درست در وسط اتاق یک میز گرد بزرگ وجود داشت که روی آن یک ظرف خورشت بود ؛

و آنقدر بوی خوبی داشت که دهانش آب افتاد!

افرادی که دور میز نشسته بودند بسیار لاغر مردنی و مریض حال بودند . به نظر قحطی زده می آمدند .

آنها در دست خود قاشق هایی با دسته بسیار بلند داشتند که این دسته ها به بالای بازوهایشان وصل

شده بود و هر کدام از آنها به راحتی می توانستند دست خود را داخل ظرف خورش ببرند تا قاشق خود را

پُر کنند . اما از آن جایی که این دسته ها از بازوهایشان بلند تر بود ، نمی توانستند دستشان را برگردانند

و قاشق را در دهان خود فرو ببرند . مرد روحانی با دیدن صحنه بدبختی و عذاب آنها غمگین شد .

خداوند گفت : ' تو جهنم را دیدی ! '

آنها به سمت اتاق بعدی رفتند و خدا در را باز کرد . آنجا هم دقیقا مثل اتاق قبلی بود . یک میز گرد با یک

ظرف خورشت روی آن ، که دهان مرد را آب انداخت !

افرادِ دور میز ، مثل جای قبل همان قاشق های دسته بلند را داشتند ، ولی به اندازه کافی قوی و تپل بوده ،

می گفتند و می خندیدند . مرد روحانی گفت : ' نمی فهمم ! '

خداوند جواب داد : ' ساده است ! فقط احتیاج به یک مهارت دارد ! می بینی ؟

اینها یاد گرفته اند که به همدیگر غذا بدهند ، در حالی که آدم های طمع کار تنها به خودشان فکر می کنند !'



یادش بخیر


یاد کانالها بخیر که گنداب خودنمایی در آن جریان نداشت .

یاد مین بخیر که سکوی پرواز بود .

یاد گلوله ها بخیر که قاصد وصال بودند .

یاد خمپاره بخیر که پیمانه وصل همراه داشت .

یاد منورها بخیر که به دیدار چهره های نورانی می آمدند و سرانجام شدت حادت چراغ عمرشان

خاموش می شد و آخرین خود را می انداختند .

یاد لباسهایی بخیر که از بس عزیز بودند خدا زمین را به رنگ آنها آفرید .

یاد فانسخه هایی بخیر که کمرهای زرین جهادگران را محکم می کرد و حلقه های اسارت دنیا را

نه یکی پس از دیگری که همه را به هم می گسست .

یاد قمقمه ها  بخیر که آب حیات از آنها می جوشید و پایان نداشت .

یاد شهیدانمان  بخیر که ......

شیطان و نمازگزار

مردی صبح زود از خواب بیدار شد تا نمازش را در خانه خدا بخواند . لباس پوشید و راهی خانه خدا شد . در راه مسجد  زمین خورد و لباسهایش کثیف شد . او بلند شد ، خودش را پاک کرد و به خانه برگشت . لباسهایش را عوض کرد و دو باره راهی خانه خدا شد . در راه مسجد و در همان نقطه مجدداً زمین خورد ! او دو باره بلند شد خودش را پاک کرد و به خانه برگشت . یکبار دیگر لباسهایش را عوض کرد و راهی خانه خدا شد . در راه مسجد ، با مردی که چراغ در دست داشت برخورد کرد و نامش را پرسید . مرد پاسخ داد : من دیدم شما در راه  مسجد دو بار به زمین افتادید . از این رو چراغ آوردم تا بتوانم راهتان را روشن کنم . مرد اول از او بطور فراوان تشکر میکند و هر دو راهشان را به طرف مسجد ادامه دادند . همین که به مسجد رسیدند ، مرد اول از مرد چراغ بدست در خواست می کند تا به مسجد وارد شود و با او نماز بخواند . مرد دوم از رفتن به داخل مسجد خودداری می کند . مرد اول درخواستش را دو بار دیگر تکرار میکند و مجدداً همان جواب را می شنود . مرد اول سوال میکند که چرا او نمی خواهد وارد مسجد شود و نماز بخواند . مرد دوم پاسخ داد: من شیطان هستم . مرد اول با شنیدن این جواب جا خورد . شیطان در ادامه توضیح میدهد : من شما را در راه مسجد دیدم و این من بودم که باعث زمین خوردن شما شدم . وقتی شما به خانه رفتید ، خودتان را تمیز کردید و دو باره به مسجد برگشتید ، خدا همه گناهان شما را بخشید . من برای بار دوم باعث زمین خوردن شما شدم و حتی آن هم شما را تشویق به ماندن در خانه نکرد ، بلکه بیشتر به راه مسجد برگشتید . به خاطر آن ، خدا همه گناهان افراد خانواده ات را بخشید . من ترسیدم که اگر یک بار دیگر باعث زمین خوردن شما بشوم ، آنگاه خدا گناهان افراد دهکده تان را هم ببخشد . بنا براین ، من سالم رسیدن شما را به خانه خدا تضمین ساختم تا مبادا .....

نتیجه اخلاقی داستان اینکه : کار خیری را که قصد دارید انجام دهید به تعویق نیاندازید. زیراهرگز نمی دانید چقدر اجر و پاداش ممکن است از مواجه با سختی های در حین تلاش به انجام کار خیر دریافت کنید . پارسائی شما می تواند خانواده و قومتان را بطور کلی نجات بخشد . این کار را انجام دهید و پیروزی خدا را ببینید. اگر ارسال این پیام شما را به زحمت می اندازد یا وقتتان را زیاد می گیرد، پس آن کار را نکنید . اما پاداش آن را که زیاد است نخواهید گرفت . آیا آسان نیست که فقط کلید ارسال را فشار دهید و این پاداش را دریافت کنید؟


ستایش خدایی را است بلند مرتبه

استقلال فاتح دربی شد/ جباری بهترین بازیکن


پس از پايان ديدار تيم‌هاي پرسپوليس و استقلال از هفته هفتم ليگ برتر، مجتبي جباري به عنوان بهترين

بازيکن ميدان انتخاب شد.

بازي‌ساز استقلالي‌ها گل دوم اين ديدار را به ثمر رساند و در نيمه اول با شوتي تماشايي تيرک افقي

دروازه پرسپوليس را به لرزه درآورد.

اين ديدار با نتيجه 2 بر صفر به سود استقلال به پايان رسيد.

فرهاد مجيدي گلزن اول اين بازي بود.

استقلال با اين پيروزي با 16 امتياز در صدر جدول رده‌بندي قرار گرفت.

شهرآورد سرخابي پايتخت براي سومين بار متوالي به نفع آبي پوشان پايتخت پايان يافت.

 

ادامه نوشته

رقص تلخ ....

 
                                                             

                       اللهم صل علی محمد و ال محمد


                       اللهم عجل لولیک الفرج                                                    


تلخ است قصه ی عادت...                                                                                                                                                                                                                   

و تلخ تر ، عادت شدن این تلخی که می نشیند به کام دلت و بر باد می دهد شیرینی روزهای بودنت را ...                      

تلخ می چرخیم به دور روزهای شیرین بودنت                                                                                  

و عادت می کنیم در این رقص تلخ ، به حسرت روزهای نبودنت ...

زاده ی پاییز که باشی ، دلت بهانه که بگیرد دل می دهی به وعده ها ،

اما ... !

اما تا کی به کویرِ دل وعده ی باران دهم ...؟

سخت است مولا ...

سخت است تلخ چرخیدن به امید یلدا ...

به امید شبی به وسعت تو ...

سخت است نشستن به امید بارش ...

بگو تا کی واژه ها را به غزل خوانی باران وعده دهم ...؟

بگو پایانِ خط این وعده ها کجاست تا که تمام کنم تلخیِ کام دلت از این تلخ چرخیدنم را ...

ببار باران ...

ببار که دلم هوای یارم کرده است....                                                                                           


     ما در حسرت دیدار چشمان تو , رو به پایانیم مولاجان             

                                                                               

                                                          

شاید این جمعه بیاید شاید ... . اما ایا اماده ایم ؟


اکنون غروب پنج شنبه است بر اساس احادیث و روایات فردا جمعه متعلق به

اقاست و همگان منتظریم که جمعه بیاید .


                    فرض کن "حضرت مهدی" فردا جمعه بر منو تو ظاهر گردد

                                               ایا اماده ایم
 
                        

                       ظاهرت هست چنانی که خجالت نکشی؟

                       باطنت هست پسندیده ی صاحب نظری؟



                        خانه ات لایق او هست که مهمان گردد؟

                        لقمه ات در خور او هست که نزدش ببری؟


                        حاضری گوشی همراه تو را چک بکند؟

                       با چنین شرط که در حافظه دستی نبری؟!


                                   واقفی بر عمل خویش تو بیش از دگران؟

                      "میتوان گفت تو را شیعه اثنی عشری؟..."

                    

                           یادت باشد اگر ما حاضر باشیم

                              مهدی غائب نخواهد بود!


برای تعجیل در فرج نرگس زهرای اطهر (س)



             دعابکنیم و اماده باشیم


             اللهم عجل لولیک الفرج

بهشت بهلول...


بهلول هر وقت دلش می گرفت به کنار رودخانه می آمد. در ساحل می نشست

و به آب نگاه می کرد.

پاکی و طراوت آب، غصه هایش را می شست. اگر بیکار بود همانجا می نشست

و مثل بچه ها گِل بازی می کرد

آن روز هم داشت با گِل های کنار رودخانه خانه می ساخت.

جلوی خانه باغچه ایی درست کرد و توی باغچه چند ساقه علف و گُل صحرایی

گذاشت

ناگهان صدای پایی شنید برگشت و نگاه کرد.

زبیده خاتون

همسر خلیفه

با یکی از خدمتکارانش به طرف او آمد.

به کارش ادامه داد.

 همسر خلیفه بالای سرش ایستاد و گفت:

 بهلول چه می سازی ؟

بهلول با لحنی جدی گفت:

بهشت می سازم.

همسر هارون که می دانست بهلول شوخی می کند، گفت :

 آن را می فروشی ؟!

بهلول گفت :

 می فروشم

 قیمت آن چند دینار است ؟

 صد دینار

زبیده خاتون گفت :

 من آن را می خرم

بهلول صد دینار را گرفت و گفت:

 این بهشت مال تو ، قباله آن را بعد مینویسم و به تو میدهم

زبیده خاتون لبخندی زد و رفت

بهلول سکه ها را گرفت و به طرف شهر رفت . بین راه به هر فقیری رسید یک

سکه به او داد . وقتی تمام دینارها را صدقه داد ، با خیال راحت به خانه برگشت

زبیده خاتون همان شب ، در خواب ، وارد باغ بزرگ و زیبایی شد . در میان باغ ،

قصرهایی دید که با جواهرات هفت رنگ تزئین شده بود . گلهای باغ ، عطر عجیبی

داشتند . زیر هر درخت چند کنیز زیبا ، آماده به خدمت ایستاده بودند . یکی از

کنیزها ، ورقی طلایی رنگ به زبیده خاتون داد و گفت :

 این قباله همان بهشتی است که از بهلول خریده ای .

وقتی زبیده از خواب بیدار شد از خوشحالی ماجرای بهشت خریدن و خوابی را

که دیده بود برای هارون تعریف کرد

صبح زود ، هارون یکی از خدمتکارانش را به دنبال بهلول فرستاد . وقتی بهلول به

قصر آمد ، هارون به او خوش آمد گفت و با مهربانی و گرمی از او استقبال کرد .

بعد صد دینار به بهلول داد و گفت :

یکی از همان بهشت هایی را که به زبیده فروختی به من هم بفروش

بهلول ، سکه ها را به هارون پس داد و گفت :

 به تو نمی فروشم

هارون گفت :

 اگر مبلغ بیشتری میخواهی ، حاضرم بدهم .

بهلول گفت :

 اگر هزار دینار هم بدهی ، نمیفروشم .

هارون ناراحت شد و پرسید :

 چرا ؟

بهلول گفت :

 زبیده خاتون ، آن بهشت را ندیده خرید ، اما تو میدانی و میخواهی بخری ، من

به تو نمی فروشم !

دل نوشت : 

              بهلول ...

بهشتت را به من میفروشی ؟!

                          من جهنم را دیده‌ام ...

                                      بهشتت را می‌خواهم ...


                                                               نرو ...

علم بهتر است با ثروت ؟


 

امیرالمومنین علی (ع) فرمودند : به هفت دلیل علم از مال بهتر است

1- همانا علم میراث پیامبران و مال میراث فرعون هاست.

2- علم با انفاق کردن به دیگران کم نمیشود.

3- مال به نگهبان احتیاج دارد ولی علم صاحبش را نگه میدارد.

4- علم داخل کفن انسان میشود ولی مال باقی میماند در دنیا.

5- مال برای مومن و کافر حاصل میشود ولی علم تنها برای مومن حاصل میگردد

البته علمی که نور است و باعث هدایت انسان میشود

6- همه مردم در امر دینشان به عالم نیازمندند ولی به مالدار نیاز ندارند.

7- علم به انسان نیرو میدهد جهت گذشتن از صراط ولی مال انسان را باز میدارد

و جلوگیری میکند

جملات بسیار زیبا از کنفوسیوس



- اشتباه خود را تصحیح نکردن خود اشتباه دیگری است .

- مرد بزرگ بر خود سخت میگیر و مرد کوچک بر دیگران .

- اگر راه خطا رفتی از بازگشتش مترس .

- مرد بزرگ دیر وعده میدهد و زود انجام میکند .

- بهترین انسان کسی است که در حق همه نیکی میکند .

- انچه را می شنوم فراموش می کنم و انچه را می بینم به خاطر

می سپارم و انچه را که انجام میدهم درک می کنم .

- هر چیزی زیبایی های مخصوص به خودش را دارد ولی هر کسی

نمیتواند انها را ببیند .

- این خوبی که در ماست کار خداست .

- مرد بزرگ غمخواری و تشویش نشان نمی دهد , عاقل است و

تردید ندارد , شجاع است و نمی ترسد .

- اگر مردم مرا نشناسند غصه نخواهم خورد ولی من اگر مردم را

 نشناسم افسرده خواهم شد .

اصول مهم زندگی ...

ازعالمي پرسيدند زندگي خود را بر چند اصل بنا كردي؟



فرمود چهار اصل

دانستم رزق مرا ديگري نميخورد پس آرام شدم
دانستم كه خدا مرا ميبيند پس حيا كردم
دانستم كه كار مرا ديگري انجام نميدهد پس تلاش كردم
دانستم كه پايان كارم مرگ است پس مهيا شدم

 برگ در انتهای زوال می افتد و میوه در انتهای کمال

بنگر که چگونه می افتی چون برگی زرد یا سیبی سرخ

                                                

                                                

حدیث لیلی و مجنون

یکی از امیران عرب ، حدیث دل دادگی مجنون و لیلی را به همدیگر

شنید. این که مردی مثل مجنون با آن همه فضل و بلاغت در کلام ،

سر به بیابان گذاشته و زمام اختیارش را از دست داده است ، او را

شگفت زده ساخت و فرمود تا مجنون را به حضور او حاضر کنند.امیر

عرب پس از این که چشمش به مجنون افتاد ، ملامت کنان به او

گفت : نمی دانم که از انسان ها چه ضرر و زیانی دیده ای که هم

چون چهارپایان ، سر به بیابان گذاشته و از مردم کناره گرفته ای!

مجنون به او پاسخ داد :

کاش به جای این که از من عیب جویی کنید ، لیلی را می دیدید، تا

شما هم از خود ، بی خود شوید و سر به بیابان گذارید!

امیر عرب چیزی نگفت و اجازه داد تا مجنون از نزد او برود ، اما در دلش

، شوق فراوانی پدید آمد تا لیلی را ببیند.

او به مأموران خویش چنین فرمان داد :

لیلی را به این جا بیاورید تا ببینم چه چهره ای دارد که موجب فتنه

انگیزی در دل مجنون گشته است!

مأموران در پی اجرای فرمان رفتند و لیلی را آوردند.

امیر که سخت مشتاق مشاهده ی لیلی بود ، با دقت به او چشم

دوخت: زنی دید سیه چهره ، ضعیف اندام و بدون دارا بودن زیبایی

ظاهر!

این دیگر چیست؟!!!

راستی ، مجنون به خاطر چنین چهره ای ، از خود ، بی خود شده

است ؟!!! باور کردنی نیست!

امیر عرب ، با چنین اندیشه هایی که در ذهنش پیدا شده بود،

بلافاصله دستور داد تا مجنون را دوباره به حضورش بیاورند.

وقتی چشم امیر عرب به مجنون افتاد ، به سرزنشی تندتر از دفعه

ی پیش ، به او گفت :

این لیلی که تو شیفته اش شده ای ، آخر ... آخر به چه خاطر، آن

همه به او مهر می ورزی؟!!!

مجنون جواب داد :

ای امیر ! باید از دریچه ی چشم مجنون به زیبایی لیلی نگاه کرد ، تا

حقیقت کار او آشکار گردد.

زن مسلمان بخواند و عبرت بگیرد ...



فرمودند یا علی شبی که مرا به آسمان بردند چند نفر از زنان امّتم را در عذاب شدید

 دیدم که گریه ام برای ایشان است،


1- زنی را دیدم که از موهایش آویخته بود و مغزش در سرش می جوشید
2- زنی را دیدم که از زبانش آویخته بود و آب جوشان در حلقش می ریختند
3- زنی را دیدم که از پستانهایش آویخته بودند
4- زنی را دیدم که گوشت بدن خود را میخورد و آتش در زیرش شعله ور بود
5- زنی را دیدم که پاهایش به دستهایش بسته بود و مارها و عقربها او را می گزیدند
6- زنی را دیدم که کر و کور و لال بود و در تابوت آتشین بود و مغزش از بینی بیرون
می ریخت و بدنش از ترکها پاره پاره بود


ادامه نوشته

به کوری چشم دشمنان


        خلیج همیشه فارس ایران

نماز عشق (خواجه عبدالله انصاری)  



عمری نماز به پا داشتم و ندانستم برای چیست و چه می گویم

 ولی امروز الله اکبر گفتم . تو نیز مرا بزرگ خواندی

 نیت کردم ، نظر کردی و من مشغول به توصیف صفات تو شدم 

گفتی از توصیف بی نیازم بنده ی من

(سبحان الله عما یصفون) 

تو خود را در نماز توصیف می نمایی بنده ی من 


                                                   حال توصیف بنما تا من احسنت بگویم

                                                
حمد را آغاز نمودم:

                                               الحمدالله رب العالمین

                                سپاس خداوندی را که پروردگار جهانیان است


                                   سپاس بنده ای را که دعوتم را لبیک گفت

ادامه نوشته

جوانترین استاد دانشگاه های معتبر جهان از ایران

نام الیا صبور  ۱۹ ساله به عنوان جوانترین استاد دانشگاه های معتبر جهان در كتاب رکوردهای گینس  ثبت شد.


به گزارش پایگاه خبری worldbulletin، آلیا صبور شهروند امریكایی ایرانی‌الاصل است که كه تمام

وقت در دانشگاه نیویورك تدریس می‌كند و به عنوان یك نابغه نام خود را در ردیف جوان‌ترین

استاد دانشگاه جهان ثبت كرده است.







ادامه نوشته

داستانی زیبا در مورد کورش کبیر

زمانی کزروس به کورش کبیر گفت :

چرا از غنیمتهای بزرگ چیزی برای خود بر نمیداری و همه را به سربازانت می بخشی ؟

کورش گفت : اگر غنیمتهای جنگی  را نمی بخشیدیم  الان دارایی من چقدر می بود ؟

کزروس عددی را با معیار های ان زمان گفت .

کورش به یکی از سربازانش دستور داد تا در میان مردم رفته و جار بزند که کورش برای

امری نیاز به مقداری پول و طلا دارد .

سرباز در میان مردم رفته و جار میزد که کورش برای رسیدگی به اموری نیاز به پول و طلا

دارد .

دیری نگذشت که مردم هر انچه که در توان داشتند اعم از کمکهای نقدی و غیر نقدی را

برای کورش فرستادند .

وقتی که کمکهای جمع شده را حساب کردند از انچه که کزروش انتظار داشت بسیار

بیشتر شد .

کورش رو به کزروس کرد و گفت ثروت من اینجاست . اگر انها را پیش خود نگه میداشتم

همیشه میبایست نگران انها میبودم .

کزروس زمانی که ثروت در اختیار توست و مردم از ان بی بهره اند همانند این است که تو

نگهبان پولهایی هستی که مبادا کسی انها را ببرد .

فقر از نگاه شریعتی

مي خواهم بگويم

فقر همه جا سر مي كشد

فقر ، گرسنگي نيست ، عرياني هم نيست

فقر ، چيزي را " نداشتن " است ، ولي ، آن چيز پول نيست ..... طلا و غذا نيست

فقر ، همان گرد و خاكي است كه بر كتابهاي فروش نرفته‌ي يك كتابفروشي مي نشيند

فقر ، تيغه هاي برنده ماشين بازيافت است ،‌ كه روزنامه هاي برگشتي را خرد ميكند

فقر ، كتيبه‌ي سه هزار ساله اي است كه روي آن يادگاري نوشته اند

فقر ، پوست موزي است كه از پنجره يك اتومبيل به خيابان انداخته ميشود

فقر ، همه جا سر مي‌كشد

فقر ، شب را " بي غذا " سر كردن نيست .

فقر ، روز را " بي انديشه" سر كردن است ..



                                                              دکتر شریعتی

نور نماز شب


روزی مرحوم آیه الله حاج میرزا جواد آقا ملکی تبریزی استاد علم اخلاق

حضرت امام خمینی(قدس سره) به مدرسه دارالشفا رفت و به حجره

طلبه ای وارد شد و پس از احوال پرسی و صحبت کردن ، به منزل

مراجعه کرد . از ایشان پرسیدند : وقت های شما تنظیم شده است

، چرا امروز این همه را برای دیدن این طلبه به حجره او رفتید . فرمود

دیشب در حال نمازشب بودم . نوری را دیدم که از حجره این طلبه به

سوی من می آید . فهمیدم که در نماز شب به من دعا میکند . از

دعای این طلبه ، خداوند عزوجل نوری برای من فرستاد . امروز برای

تشکر نزد او رفتم .
این علما علاوه بر برکت ، نور ، جهت و علت آن

را می بینند ،از این رو ، اگر انسان با چهار نفر از اهل راه معاشرت کند

، نا اهلی خودش ، برایش نمایان و ثابت میگردد .
بنابر این ، قرآن کریم

نور دارد . این نور را صاحبان راه و اهل آن می بینند .
خداوند متعال نور

است و قرآن کریم و چهارده معصوم (ع) نیز همه نورانی اند ، زیرا

آیینه ی تمام نمای خداوندی میباشد .     

به کوری چشم دشمنان


      خلیج همیشه فارس ایران

قدم اول در سیر الی الله

            [تصویر: 8kinhstvfacsgkhc7r7b.jpg]

درباره سیر و سلوک مطالب زیادی گفته شده است.اما در این میان نکته های ریزی وجود

دارد که شاید به عنوان شاه کلیدهای اساسی برای ورود به عرصه سیر و سلوک به شما برود

ولی ما از آنها غافل باشیم. این نکات ریز مانند برخی نکته های دیگر در هر فن و شغلی،

شاید به ظاهر کوچک به نظر برسد ولی مراعات نکردن آن می تواند از سرعت سلوکی فرد

کاسته و یا اینکه در مدت زمان کوتاهی او را نسبت به عبادات زده کند. در عین حال مشکل

بسیاری اینجاست که نمی دانند چگونه باید سیر و سلوک را انجام داد؟

گروهی تصور می کنند، وادی خودسازی احتیاج به اذکار و اوراد

متعدد و چله نشینی دارد در حالی که وقتی به سیره عملی

بزرگان دین و معصومین علیهم السلام بر می گردیم، خلاف این

مساله را مشاهده می کنیم.

در این مقاله به برخی نکات ساده و در عین حال بسیار مهم، از کلام عارف بزرگ آیه الله

بهجت فومنی، اشاره خواهیم کرد.

1 - ارزش سحر خیزى و شب زنده دارى


ادامه نوشته

" نکته ها "



آرام ترین کلمه " آرامش" است... به آن برس.

ارزشمندترین کلمه " بخشش" است... سعی خود را بکن.

اصلی ترین کلمه " اطمینان " است... به آن اعتماد کن.

با نشاط ترین کلمه " کار " است... به آن بپرداز.

بازدارترین کلمه " ترس" است... با آن مقابله کن.

بی احساس ترین کلمه " بی تفاوتی " است... مراقب آن باش.

بی ارزش ترین کلمه " انتقام " است... بگذاروبگذر.

بی رحم ترین کلمه" تنفر " است... از بین ببرش.

تاریک ترین کلمه " نادانی " است... آن را با نور علم روشن کن.

تمیزترین کلمه " پاکیزگی " است... اصلا سخت نیست.

ادامه نوشته

به کوری چشم دشمنان


      خلیج همیشه فارس ایران

اغاز و پایان یک انسان

هوالمحبوب


نام : انسان                     نام خانوادگی :ادمیزاده


نام پدر : آدم                    نام مادر : حوا


نژاد : خاکی                    لقب : اشرف مخلوقات


صادره : دنیا


ساکن : کهکشان راه شیری منظومه شمسی جنب کره ماه کره زمین


مقصد : برزخ                 ساعت پرواز : هروقت که خداصلاح بداند


مقصد نهایی : بهشت اگر نشد جهنم


وسایل مورد نیاز :                                                                                      

                                                                                 

1 -دومتر پارچه سفید          
                                     2 - عمل نیک     
                                                           3 - انجام واجبات وترک محرمات
       
 4 - امر به معروف ونهی از منکر    
                                                     5 - دعای والدین ومومنین 
6 - نماز اول وقت   
                              7 - ولایت ائمه اطهار    
                                                            8 - اعمال صالح تقوا ایمان

توجه :

- خواهشمند است برای رفاه خود خمس و زکات را قبل از پرواز پرداخت نمائید .


- از آوردن ثروت مقام , منزل , ماشین , حتی  داخل فرودگاه جدا خودداری شود .


- حتما قبل از حرکت به بستگان خود توصیه کنید تا از آوردن دسته گلهای سنگین و


سنگ قبر گران و طلایی و نیز مراسم پر خرج خودداری کنند .


- جهت یادگاری قبل از پرواز از اموال خود بین فرزندان و امور فقرا و مستضعفین تقسیم

نمائید


- از آوردن بار اضافی از قبیل تهمت غیبت حق الناس و غیره خودداری شود .


- برای کسب اطلاعات بیشتر به قران و سنت پیامبر (ص) مراجعه شود .


- تماس و مشاوره به صورت شبانه روزی رایگان مستقیم و بدون وقت قبلی امکانپذیر

است . ضمنا در صورتیکه قبل از پرواز به مشکلی برخورد کردید با شماره های زیر

 تماس حاصل کنید .   
                                                                                             

 . ایه 186 سوره بقره     ایه 45 سوره نساء     ایه 129 سوره توبه  


ایه 55  سوره اعراف               ایات 20 و 30 سوره طلاق


امیدواریم سفر آسوده ای را در پیش داشته باشید


                         سرپرست کاروان : حضرت عزرائیل(س)


یا ابا صالح المهدی (عج)

دلم به ” مستحبی ” خوش است که جوابش ” واجب ” است


السلام علیک یا بقیه الله فی ارضه...


جملات زیبا گیله مرد

به کوری چشم دشمنان


        خلیج همیشه فارس ایران


عمر بگذشت به بیحاصلی و بوالهوسی !



طي شد اين عمر تو داني به چه سان ؟

پوچ و بس تند چو نان باد دمان


همه تقصير من است ، اين كه خود مي‌دانم

كه نكردم فكري ، كه تعمق ننمودم روزي ، ساعتي يا آني


كه چه سان مي‌گذرد عمر گران ؟

كودكي رفت به بازي ، به فراغت ، به نشاط


فارغ از نيك و بد و مرگ و حيات

همه گفتند : « كنون تا بچه است ، بگذاريد بخندد شادان


كه پس از اين دگرش فرصت خنديدن نيست بايدش ناليدن »

... من نپرسيدم هيچ


كه پس از اين ز چه رو بايدم ناليدن ؟

هيچ كس نيز نگفت


زندگي چيست ؟ چرا مي‌آييم ؟

به چه سان بايد رفت ؟


پس از اين چند صباح ، به كجا بايد رفت ؟

با كدامين توشه به سفر بايد رفت ؟


... نوجواني سپري گشت به بازي ، به فراغت ، به نشاط

فارغ از نيك و بد و مرگ و حيات


بعد از آن باز نفهميدم من

كه چه سان عمر گذشت


ليك گفتند همه :

« كه جوان است هنوز ، بگذاريد جواني بكند ،


بهره از عمر برد ، كام‌روايي بكند

بگذاريد كه خوش باشد و مست ،


بعد از اين باز ورا عمري هست ».

يك نفر بانگ برآورد :


« از هم اكنون بايد فكر فردا بكند ».

ديگري آوا داد : « كه چو فردا بشود ، فكر فردا بكند ».


سومي گفت : « همان‌گونه كه ديروزش رفت ،

بگذرد امروزش ، هم چنين فردايش ».


با همه اين احوال ، من نپرسيدم هيچ

كه چه سان جواني بگذشت ؟


آن همه قدرت و نيروي عظيم به چه ره مصرف گشت؟

نه تفكر ، نه تعمق ، نه انديشه دمي


عمر بگذشت به بي حاصلي و مسخرگي چه تواني كه ز كف دادم مفت

من نفهميدم و كس نيز مرا هيچ نگفت


قدرت عهد شباب ، مي توانست مرا تا به خدا پيش برد

ليك بيهوده تلف گشت جواني هيهات !


... اي صد افسوس كه چون عمر گذشت

معني‌اش فهميدم


حال مي‌فهمم هدف از زيستن اين است رفيق :

من شدم خلق كه با عزمي جزم


و دلي مهدي عزم پاي از بند هواها گسلم

پاي در راه حقايق بنهم فارغ از شهوت و آز و حسد و كينه و بخل


مملو از عشق و جوانمردي و زهد

در ره كشف حقايق كوشم


شربت جرأت و اميد و شهادت نوشم

ز ره جنگ براي بد و ناحق پوشم


ره حق پويم و حق جويم و پس حق گويم

آنچه آموخته‌ام بر دگران نيز نكو آموزم


شمع راه دگران گردم و با شعلة خويش

ره نمايم به همه گرچه سرا پا سوزم


... من شدم خلق كه چون مهدي زهرا باشم

نه چنين زايد و بي‌جوش و خروش


عمر بر باد و به حسرت خاموش

اي صد افسوس كه چون عمر گذشت ، معني‌اش مي فهمم


حال مي‌پندارم كاين سه روز از عمرم به چه ترتيب گذشت :

كودكي بي‌حاصل ، نوجواني باطل ، وقت پيري غافل



به زباني ديگر:

كودكي در غفلت ، نوجواني شهوت ، در كهولت حسرت

جملات حکیمانه از بزرگان

1-  من در میان موجودات از گاو خیلی می‌ترسم. زیرا عقل ندارد و شاخ هم دارد!

                                                                                  ابن سینا


2- لشکر گوسفندان که توسط یک شیر اداره می‌شود، می‌تواند لشکر شیران را که توسط یک گوسفند

 اداره می‌شود، شکست دهد.                                           ((نارسیس
))


3- مدتها پیش آموختم که نباید با خوک کشتی گرفت، خیلی کثیف می‌‌شوی و مهم‌تر آنکه خوک از این

 کار لذت می‌برد.                                                "جورج برنارد شاو
"


4- آدمی اگر فقط بخواهد خوشبخت باشد به زودی موفق میگردد ولی او می خواهد خوشبخت تر از

 دیگران باشد و این مشکل است زیرا او دیگران را خوشبخت تر از انچه هستند تصور میکند
.

                                                                                              " مونتسکیو "



ادامه نوشته

هیزم شکن

 

روزی هیزم شکنی در یک شرکت چوب بری دنبال کار می گشت و نهایتا" توانست برای خودش کاری پیدا کند. حقوق و مزایا و شرایط کار بسیار خوب بود، به همین خاطر هیزم شکن تصمیم گرفت نهایت سعی خودش را برای خدمت به شرکت به کار گیرد. رئیسش به او یک تبر داد و او را به سمت محلی که باید در آن مشغول می شد راهنمایی کرد. روز اول هیزم شکن 18 درخت را قطع کرد. رئیس او را تشویق کرد و گفت همین طور به کارش ادامه دهد. تشویق رئیس انگیزه بیشتری در هیزم شکن ایجاد کرد و تصمیم گرفت روز بعد بیشتر تلاش کند اما تنها توانست 15 درخت را قطع کند. روز سوم از آن هم بیشتر تلاش کرد ولی فقط 10 درخت را قطع کرد. هر روز که می گذشت تعــداد درخت هایی که قطع می کرد کمتر و کمتر می شد. پیش خودش فکر کرد احتمالا" بنیه اش کم شده است. پیش رئیس رفت و پس از معذرت خواهی گفت که خودش هم از این جریان سر در نمی آورد. رئیس پرسید:" آخرین باری که تبرت را تیز کردی کی بود؟" هیزم شکن گفت:" تیز کردن؟ من فرصتـی برای تیز کردن تبرم نداشتم تمام وقتم را صرف قطع کردن درختان می کردم!"

 

                                          شما چطور؟ آخرین باری که تبرتان را تیز کرده اید کی بود؟

تبریک


                 عید سعید فطر مبارک


             دعایت میکنم من در میان ربنای سبز دستانم


  دعایم کن سر سجاده سبزت میان بغض چشمانت


          گمانم هم دعای من بگیرد هم دعای تو


                            دعایم کن


             عید سعید فطر مبارکباد