همسر شیخ رجبعلي خياط نقل کرده است :

همسر شیخ رجبعلي خياط نقل کرده است :

یکی از سحرهای شب قدر ، همسرم به من گفت :

« تو بارداری میل به چه داری؟» نه چندان جدی گفتم توت ،

شیخ آقا به آرامی گفت : « خوب برو و از درخت داخل حیاط توت بچین»

با تعجب پرسیدم در این برف و سرمای زمستان ، چیدن توت از درخت !

شیخ آقا به نرمی گفت :

« اگر توت میل دارید از درخت داخل حیاط توت تازه بچینید.»

با ناباوری اطاعت امر کردم .

حیاط پوشیده از برف بود و تنها سبزی درخت توت و توت های آویزان به

آن در میان سپیدی برف جلوه می کرد.

توت های شیرین و آبداری چیدم و به داخل اتاق برگشتم ، وقتی شیخ

آقا تعجب مرا دید ، گفت: « دوباره به داخل حیاط نگاه کن.»

در را باز کردم صدای زوزه باد به گوش می رسید.

این بار درخت توت داخل حیاطمان پوشیده از برف بود.

به شیخ آقا نگاه کردم ، و تمام وجودم سوال بود .

همسرم گفت:

« در شب قدر دعا کردم و خدا هم مستجاب کرد.»

حکایتی از مرحوم شیخ رجبعلی خیاط

یکی از شاگردان مرحوم شیخ رجبعلی خیاط می گفت:

بعداز فوت مرحوم شیخ،ایشان را در خواب دیدم، از او سوال کردم در چه حالی؟

گفت : فلانی من ضرر کردم !!

گفتم شما ضرر کردی ؟! چرا ؟!

فرمود: زیرا که خیلی از بلاها که بر من نازل می شد با توسل آنها را دفع می کردم،

ایکاش حرفی نمی زدم چون الآن می بینم برای آنهایی که در دنیا بلاها را تحمل

می کنند در اینجا چه پاداشی می دهند ..

(برگرفته از کتاب کرامات معنوی:سیدعباس موسوی)
 

شعر منتشر نشده‌ای از «شیخ رجبعلی خیاط» در وصف امام علی(ع)

تاریخ انتشار : يکشنبه ۱۹ شهريور ۱۳۹۱ ساعت ۱۰:۱۰ مرحوم شیخ رجبعلی خیاط از عارفان نامی شهر تهران، در دهه ۱۳۳۰ شعری در وصف امام علی(ع) سروده که از چینش جالبی برخوردار است و ابیات آن به ترتیب حروف الفبا آغاز می‌شود.

به گزارش فارس، مرحوم شیخ رجبعلی نکوگویان(ره) یکی از عارفان نامی معاصر کشورمان است که سال‌های نه چندان دور سخنان و موعظه‌های او در سطح شهر تهران شنیده می‌شد، وی از آن جهت که سال‌ها به دوزندگی اشتغال داشت، به خیاط شهرت یافت، در سال ۱۲۶۲ هجری شمسی در تهران دیده به جهان گشود، پدرش مشهدی‌باقر پیشه‌ور بود و سایه پرمهرش دوازده سال همراه رجبعلی بود. با مرگ پدر، رجبعلی دوازده ساله که از برادر و خواهر تنی بی‌بهره بود، در غربتی سنگین و جانکاه گرفتار شد.

سال‌های کودکی و نوجوانی را به فراگیری خواندن و نوشتن پرداخت و پس از آن برای گذراندن زندگی به کار خیاطی روی آورد، نوجوانی بیش نبود که به شوق شنیدن مواعظ و پندهای انسان‌ساز اخلاقی، در حرم حضرت عبدالعظیم(ع) و مساجد شهر، پای منبر خطیبان می‌نشست و خمیره درون خویش را با نوشیدن آیات قرآن و روایات معصومان (ع) شکل می‌بخشید.

شیخ مکتب نرفته، با همان صفای باطن و صمیمیت دوست داشتنی، خود به چنان باور و ایمانی رسید که تا دم مرگ لحظه‌ای از دعا و مناجات به درگاه الهی غافل نبود، سرانجام، پس از هفتاد و نه سال بندگی و عبادت خداوند در این دنیای گذرا، در شهریور ۱۳۴۰ هجری شمسی، مرغ وجود شیخ از قفس پر می‌کشد و شیخ به جوار حق می‌پیوندد.

*شعر شیخ رجبعلی خیاط در وصف امام علی(ع)

مرحوم شیخ رجبعلی خیاط شعری را در وصف امام علی‌بن ابی‌طالب(ع) در دهه ۱۳۳۰ سروده که اگر چه از نظر قافیه و عروض دچار مشکل است اما ابیات آن چینش جالبی دارد. به نظر می‌رسد این شعر بیش از آن که نوشته‌ای ادبی باشد،‌ یک دلنوشته در راستای ستایش امیرالمؤمنین(ع) است.

این شعر که توسط خانواده نکوگویان در اختیار خبرگزاری فارس قرار گرفته است، برای نخستین بار در فضای رسانه‌ای کشور منتشر می‌شود:

ادامه نوشته

زندگینامه شیخ رجبعلی خیاط (ره )

عبد صالح خدا « رجبعلی نکوگویان » مشهور به « جناب شیخ » و « شیخ رجبعلی خیاط » در سال ۱۲۶۲ هجری شمسی، در شهر تهران دیده به جهان گشود. پدرش « مشهدی باقر » یک کارگر ساده بود. هنگامی که رجبعلی دوازده ساله شد پدرش از دنیا رفت و رجبعلی را که از خواهر و برادر تنی بی بهره بود، تنها گذاشت. از دوران کودکی شیخ بیش از این اطلاعاتی در دست نیست. اما او خود، از قول مادرش نقل می‌کند که: « موقعی که تو را در شکم داشتم شبی [ پدرت غذایی را به خانه آورد] خواستم بخورم دیدم که تو به جنب و جوش آمدی و با پا به شکمم می‌کوبی، احساس کردم که از این غذا نباید بخورم، دست نگه داشتم و از پدرت پرسیدم….؟ پدرت گفت حقیقت این است که این ها را بدون اجازه [از مغازه ای که کار می‌کنم] آورده‌ام! من هم از آن غذا مصرف نکردم. »

این حکایت نشان می‌دهد که پدر شیخ ویژگی قابل ذکری نداشته است. از جناب شیخ نقل شده است که: « احسان و اطعام یک ولی خدا توسط پدرش موجب آن گردیده که خداوند متعال او را از صلب این پدر خارج سازد. » شیخ پنج پسر و چهار دختر داشت، که یکی از دخترانش در کودکی از دنیا رفت.

ادامه نوشته

کیفر ظلم

تاجری بود که چشمانش درد گرفت و رفته رفته دردش شدید شد به هر دکتری که مراجعه می کرد مداوا نشد تا آنکه کور شد.

بعد از مدتی با راهنمایی یکی از دوستان او را نزد جناب شیخ آوردند و از ایشان راه علاج را پرسیدند. شیخ به آن مرد تاجر گفت: به شرطی علت و راه علاج آن را بیان می کنم که هرچه بگویم به آن عمل کنی و از آن تخلف ننمایی و ایشان هم قبول کرد.

شیخ فرمود: شما خانه ای در شهر داشتید که با همسرتان در آن زندگی می کردید بعد از مدتی باغی در خارج شهر خریدید که خانه ای در وسط باغ است و منزلی را که در شهر داشتید اجاره دادید و خودتان به آن محل جدیدمنتقل شدید، خود شما صبح زود به سرکار می روید و شبها دیر بر می گردید ، ولی همسرتان که سیده است ، تنها در خانه می ماند و بسیار احساس تنهایی می کند و می ترسد هرچه هم برای بازگشت به منزل قبلی اصرار کرد شما نپذیرفتیدتا اینکه شبی دیرتر از شبهای دیگر به خانه رفتید و او خیلی ترسیده و به شما پرخاش کرده بود و شما بجای عذر خواهی او را سیلی زدید و این بیماری و نابینایی تان نتیجه و کیفر آن ظلمی است که به همسرتان کردید.

مرد تاجر که صحت فرمایش شیخ باعث شگفتی او شده بود گفت: حالا می فرمایید چه کنم؟

شیخ گفت: برو غسل توبه کن و بعد از طلب حلیّت از همسرت به همان خانۀ پیشین برگرد آن مرد گفت: آخر آن خانه را اجاره داده ام و به این زودیها مدتش به سر نمی آید.

جناب شیخ مانند طبیب حاذقی نسخه دیگری برای وی تجویز کرد و دستور داد: پس باغ را اجاره بده و با پول آن جایی را در شهر اجاره کن.

تاجر همین کار را کرد و با توبه و انابه به درگاه ذات باری تعالی پس از چند ماه چشمش بهبود یافت و مانند اول شد

آنچه لازم به یاد آوری است این است که همه بلاها و بلیه ها از اثر گناه است با این تفاوت که آنچه از این گونه بلاها به اولیاء خدا و ائمه هدی و انبیاء ع می رسد برای آنان ارتقاء درجات و ترفیع مقامات محسوب می شود زیرا آنان معصوم اند و گناهی مرتکب نمی شوند


رفتار با کودک



يك نفر سرش ضربه مي خورد و مي شكند ،او را نزد شيخ مي برند تا ببينند

چه كار كرده است كه به اين روز افتاده است . شيخ پس از توجه مي فرمايد :

در کارخانه بچه ای را اذیت کرده ای و اگر از او رضايت نگيري ، قضيه دنباله دارد

آن مرد تاييد مي كند و مي گويد : پسر صاحب كارخانه ايراد نا مربوطي گرفته بود

كه به او گفتم : مگر فضولي ؟! شب هم كه براي گرفتن دستمزد رفته بودم .

دلخور شدم و پسرك را به گريه انداختم .

شيخ فرمود : بي خود براي شما گرفتاري پيش نمي آيد.


اذن دخول

 

 

فردي مي گويد : سالي به نجف اشرف رفته بودم .

روز سوم اقامت در نجف

براي داخل شدن به حرم مطهر حضرت علي (عليه السلام )

خواستم كفشهايم را به كفشداري بدهم قبول نكرد .

عصر آن روز رفتم  ، باز هم نپذيرفت .

صبح و عصر روز بعد هم چنين شد .

به يكي از دوستان گفتم ، او هم تاييد كرد

و اظهار داشت كه اين مطلب براي او هم پيش آمده است .

پس از ساعت ها گريه و زاري و دعا

در زير ناودان طلاي گنبد مطهر و طلب مغفرت ،

روز بعد موفق شدم وارد حرم مطهر شوم .

پس از مراجعت به تهران نزد شيخ رفتم

و علت را جويا شدم .

فرمود : تقصير خودت است .

چه كار داشتي كه هر روز به مغازه آن بقال بروي

و بنشيني و با  او حرف بزني ؟

اگر تو  به عشق حضرت علي (عليه السلام ) رفته اي ،

بايد با او باشي نه با بقال سر كوچه .


ياري نابينا


شخصي از نزديكان شيخ نقل ميكند كه

 

روزي با تاكسي خود مي رفتم .

 

نابينايي را ديدم كه در انتظار كمك كسي

 

كنار خيابان ايستاده است.

 

پياده شدم و از مقصد او پرسيدم ،گفت :

 

- آن سوي خيابان .

 

با اصرار فراوان مقصد نهايي او را پرسيدم

 

و او را با ماشين تا آنجا بردم

 

صبح كه به محضر شيخ رفتم ،فرمود :

 

- آن كوري كه سوارش كردي ، جريانش چه بود

 

 كه خداي متعال از ديروز نوري در تو خلق كرده است؟

 

شیخ رجبعلی خیاط و کراماتش ...


شيخ مكتب نرفته ما ، با همان صفاي باطن و صميمت دوست داشتني خود به چنان

باور و ايماني رسيده بود كه تا دم مرگ ، دمي از دعا و مناجات به درگاه الهي غافل

نبود . داستان واپسين لحظات زندگي او از زبان يكي از ياران او همچون لحظه لحظه

زندگاني او خواندني و آموزنده است .

سرانجام ، پس از هفتاد و نه سال بندگي و عبادت خداوند در اين دنياي گذرا ، در

روز دهم شهريور 1340 هجري شمسي ، مرغ وجود از قفس تن پر مي كشد و

شيخ به خاطره ها مي پيوندد .

گزارش وفات شيخ در بيان يكي از همنشينان او از اين قرار است :


                                                بقیه را در ادامه مطلب پی بگیرید.....


ادامه نوشته

شیخ رجبعلی و کراماتش ....


كاسه سبز

فردي از شيخ تقاضا مي كند ،

فرزندش كه تا چندي ديگر به دنيا مي آيد ،

صالح و با ايمان باشد . شيخ برايش دعا مي كند و مي گويد :

خداو ند به تو پسري عطا مي فرمايد نامش را مهدي بگذار .

سپس دستور مي دهد عده اي از فقيران را اطعام كند .

وي اين سفره را مي اندازد و نزد شيخ مي رود

تا جريان اطعام را بيان نمايد . قبل از آن كه شروع كند ،

شيخ تمام خصوصيات مجلس و وضع افراد را مي فرمايد و مي گويد :

در آن هنگام كه كاسه سبز در دست داشتي و ميان سفره آب مي دادي ،

حضرت اباعبدالله الحسين (ع) كنار منبر حسينيه شما نشسته بودند و دعا مي كردند

و انشاءالله ، سفره شما مورد قبول واقع شده است .

چندي بعد خداوند پسري به وي عطا مي كند و نامش را مهدي مي گذارد.

چهل دعاگو

يكي از نزديكان شيخ مي گويد :

فرزندم تصادف كرده و در بيمارستان بستري بود ،

نزد جناب شيخ رفتم و ناراحتي خود را بيان كردم .

فرمود : نگران نباش ، گوسفندي بخر

و چهل نفر از كارگرهاي ميدان را جمع كن

و برايشان آبگوشت درست كن . يك روضه خوان هم دعوت كن تا دعا كند . وقتي آن چهل نفر آمين گفتند ، بچه توخوب مي شود و روز بعد به خانه مي آيد .اين مساله را به ديگران هم بازگو مي كند و همه از اين طريق حاجت مي گيرند.