دار عشق

از متن سرخ حادثه ها ، از غبارها

قد مي کشيد در تپش انفجارها

از راه می رسند خبرهای شعله ور

آتش گرفته دامن فصل بهارها

مثل انار، گريه ي سرخي است در دلم

بعد از شما شکسته تمام انارها

ما وارثان داغ شماييم در زمين

خون شماست بر ورق روزگارها

دل را سپرده ايد به درياي حادثه

اي ماهيان سرخ به دريا دچارها

از خود بريده ايد، بريدن که ساده نيست

دل برده ايد از همه ي زنده زارها

امضاي خون زديد که جان را فدا کنيد

زير سؤال رفته همه اعتبارها

بعد از شما زمين و زمان گريه مي کند

جاري شده است روي زمين جويبارها

بي دست و پا و سر، به کجا مي رويد هان؟

داريد مي رويد به پاي قرارها؟

اينجا قرار بر سر دار است؛ دار عشق

لرزيده دار از نفس سر به دارها

افسانه نيست، دفتر تاريخ شاهد است

از جان گذشته ايد، نه يک، بلکه بارها

                               حسین سنگری

ولادت حضرت علی اکبر علیه السلام و روز جوان مبارک باد


ادامه نوشته


ادامه نوشته

«یادمان رفته مگر»

راه عشق است و خطر، مردِ سفر می خواهد

بُرد با ماست ولی سود و ضرر می خواهد

عرصه ای نیست ولی جنگِ دفاعی  دگر است

همسفر! اسلحه بردار که وقت خطر است

وقتِ «هَل یَنصُرُنی» آمده  روزِ یاریست

اشکِ غم از قدحِ خونِ شهیدان جاریست

یادمان رفته مگر  نوپسران ، مرد شدند ؟!


هفته بسیج گرامی باد                        



ادامه نوشته

سوگنامه محمد ...

سیر و صعود در مسیر بی انتهای باور باید ها ،

برای همه کسانی که حقایق را در پی احقاق ,

خلایق را در پی خدمت ، ملائک را در پی حکمت ،

معارف را در پی ادراک و محبت را در پی ابلاغ ، شکایک را احتمال ،

معابد را مقارب ، نکوهش را مماحل . ستایش را مماکن ,

سکوت اندر سکوت توأمان با تلاش را هدف رفته برای وصل ...

ادامه نوشته

اگر " شهید " نشویم ...

اگر " شهید " نشویم لاجرم خواهیم " مرد " . . .

 شاه بیتی که نقطعه اوج ، موج آگاهی است

گزاره ای که طلیعه و انتهای شدن است

نسل سومی ، " من " حقیقت معنا  این کلام را چگونه پذیرا باشم.

که واژه ها  به توسل افتند...

السلام علیک یا ابا عبدالله ، ایها شهید یابن رسول لله

شهید روز دوشنبه ... ثارالله ... شاید معنایش باشد ...

و شاید هم نهایت لطف و رحمانیت خدا باشد ...

شهید نظر دارد به وجه الله ...

شهید تنها  زنده ای که نمی میرد ... شهدا عند ربهم یرزقون ...

و شهید تنها مسافری که  الله جل جلاله به  انحا اسبابش .. به طرفه العینی ...

حقی از ناسش بر زمینیان ننهد .

و شهید در آغوش اربابش ، مشهد شهادت را متبرک می کند...

و بالهای پرواز از او می ستاند ...

و چشمهای بینا ... گوشهای شنوا و  البته لبهای تکبیر گو ... " الله اکبــر"

و لحظه های با تو هم کلامی ، چقدر ناب است .

و لحظه های بی تو بودن چقدر نا باب است ...

و البته بودنی که نبودنش بهتر ...

به واقعا بتوان گفت ...

اگر " شهید " نشویم لاجرم خواهیم " مرد "

رحم الله عمی العباس ...

امان نامه ی به سوی آسمان ولایت به بها عبد شدن آمپاس...انشاالله

این شبها ، قدر تقدیر ، تقریر و تحریر می شود ...

شبهای که قرانت را آنقدر نازل کردی که فرومایه ای چون انسان ، نسیان گر عاصی ، اندازه یابد ... قدر

قدری از سر احسان ، لطف ، غفاریت و ستاریت نه به اندازه مظروف من بی مایه فطیر  آمپاس .

علت العلل ، موجبه کل ، واجب به ذات و دلیل غایی و ازلی وجود ،  قـدیم 

فیاضی که خلق می کنی تا تابش خورشید باشی ،

بی آنکه بفهمم برای فهمم ... برای معرفت ... برای تعالی

رشد و نمو  حقیری  که در مقابلت ، بیشتر ایستاده و گاه ... بسیار کم از کمتر بنده

عبد ، بندگی ، چاکری ، خالص شدن کمتر گزاره ای که در طول سال جلوی چشمانم ...

حتی رژه رفت ... عمل که هیچ !

ادعونی ...فاستجب پس اجابتم کن ...

اجابتی از جنش شدن . از جنس وجه الله می خواهم ... پس تو هم خواستی ...

دستگیر همیشگی مدد ...

هست این روز من فقط باید فناست ...

هست فردای مرا ...  باید لقا حضرتش خواه

حرکت ، تحصیل و تهذیب "عنوان بصری "

پدیدار کن وجودم را به شیدای ...به رهایی ... پیدایی  ... به شهد شهود شهیدان رهبر

که مرگ است لاجرم ...غیر شهادت

که استغفر خدایا ...که خط پایان انتظار ، با نا فرمانی من ،در طول زمان استمداد ؛ استمرار ...

و لقا یار برای یاران و اولیای قریب زمان ، غریب ...غریب و غریب تر

صاحب ، تقدیر شبهای جوشن خواندنم  و گرسنگی حقیر پر منت ماه مبارکیم را ، به احسانت و نه

به عدلت ،که افضل از بر عدالت ،عبودیت و بندگیت مقدر کن.

و خلصنا من النار یارب از جرمم ،از غرور و آز و ریایم...از آنچه ندارم در درگاهت ...از من من...

و در آخر هزار اندوه و اشک و آه و آه و آه که نشد بنویسم برای خودت و باز امان از ریا و تزویر و گنـــاه.

که گفت مادامی که مرقوم است ،صلواتش در امانی از شر شیطان

...و صلی الله علی محمد و اله و عجل فرجهم و اید قاعدنا الخامنه ای ...

کشکولم را به گوشه چشمی ،قدری بخش

تا به کی توبه کردن و توبه شکستن!؟

خداوند در حدیث قدسی فرمود: ای بنده من ،آیا عدم و نیستی مطلق نبودی و من تو را ایجاد کردم، بدون آنکه از بودنت نفعی حاصل کنم؟بلکه مرادم از خلقت تو تنها برای سود بردن تو بوده و همه مملکت و ممالکم را قبل از هستی ات آفریدم و تقصیرهایت در شکر نعمت های بی‏‏شمارم، مانع آن نشد تا نعمت هایم مانند روزیت و تکریمت و سایر نعمت‏هایم را از تو دریغ کنم؛  و تو را با لطف و طلب نیکو، می خواندم تا آنجا که هر شب فرشته ی  بزرگواری را بسویت فرستادم تا تو را به توبه خواند و از سوی من،تو را وعده  پذیرش دهد و خبر دهد که اگر مرا بخوانی، اجابتت کنم و از توبه ات به  غایت شاد خواهم شد و تو را به انس و مناجات و قرب و وصالم، بخواند ولی  تو فرستاده ام را رد کرده، متابعت از دشمنم نمودی! اما من نعمت و رحمت و حسن رفتارم را از تو قطع نکردم ولی این همه جز رویگردانی در تو نیفزود و در من جز لطف و نعمت و اصرار در دعوت و حسن طلب.

ادامه نوشته

بسیجی ...

  • بسیجی دیده بیدار عشق است
  • بسیجی پیر میدان دار عشق است
  • اگر چه کوچک وکم سن و سال است
  • و لیکن در عمل سردار عشق است
  • درختان را دوست دارم که همرنگ بسیجیانند . و سبز را که نجیب ترین رنگهاست . بسیج عنوان زیبای کتاب حماسه ، بسیج ردیف قصیده عشق قصیده ای به بلندی آفتاب ، که بیت بیتش ، نردبانی است برای رسیدن به خورشید . بسیج تابلوی جاده ای است که یک راست به خانه خدا می رود و بسیجی مسافر این راه . بسیجی فارغ التحصیل دانشگاه عشق و معرفت ، هرچند خود می گوید الفبای عشق را می آ موزد . خرد ، در مصاف با عزم و اراده اش ، بیچاره ای است وامانده از راه بسیجی کسی که « خورشید » بر بازوانش بوسه می زند و درخشش این بوسه ، تا فردای زمان بر بازوان او پدیدار است در حالیکه « اخلاص » می گوید : او دیری است که مرا در تنگنای سینه در زندان دلش محبوس کرده است . بسیجی … کسی که دنیائی را با اراده اش به لرزه در می آورد در حالیکه « دنیا » می گوید : این بی انصاف ، استخوانهای مرا در زیر گامهایش له نموده است .
  • بسیجی ؛ با دنیائی عشق
  • بیایید تعریف او را از زبان « اخلاص » بشنویم که می گوید :
  • « این روزها با وجود بسیجی ها بازار ما رونق عجیبی دارد،همه جا صحبت از ماست » ما و بسیجی ها همسایه دیوار به دیواریم ، در کوچه انقلاب ، خیابان آزادی ، پلاک
  • 000’000’20

  • بسیجی ، بسیجی کسی که … اصلا بگذارید « توقع » برایمان از او بگوید .
  • « این بسیجی ها عجیب ما را بی نام و نشان کرده اند . کار و بار ما خوابیده است »
  • تا وقتی اینان در ازای کارشان کوچکترین « توقعی » هم ندارند ، گمشده ای هستیم در جنگل آرزو .
  • بسیجی کسی که همیشه و در هر زمان آماده است ، ایستاده و گوش به فرمان خورشید ، در حالیکه تصویر آفتاب را همواره در قاب دلش به همراه دارد تا در شبهای تاریک حمله ، راهنمایش باشد .
  • بسیجی : بسیجی ،
  • کسیکه ، آذرخش ، جرقه ای است از برق اراده اش ،
  • او ریاضیات و فیزیک و شیمی را خوب می شناسد . اما آنان او را هنوز نشناخته اند و در این راه در منزلگه اولین اند .
  • تعجب می کنید ، ریاضیات می گوید :
  • او هندسه اش از فیثاغورث هم قویتر است . تا آنجا که من می دانم او «خط راست » را خوب می شناسد .
  • شیمی می گوید :
  • من نتوانستم فرمول درونی او را بدست آورم ، اصلا واکنش های وجودیش با هیچ عددی « موازنه » نمی شود . و ادبیات در این راستا می گوید :
  • تعبیری که از « عشق » و « فداکاری » در فرهنگ لغات اوست را در هیچ لغتنامه ای ندیده ام .
  • و تازه تاریخ می گوید : او مرا برای قرنهای آینده قبضه کرده است .
  • زیست شناسی می گوید : قلب او به وسعت خوبیهاست ، با یک « سرخرگ » کربلائی
  • و زمین شناسی این چنین اظهار می کند که : « چنین عنصری با این ترکیب از زمین نیست حتما از آسمانها فرو افتاده است »
  • بسیجی : آری بسیجی که در نماز عشقش سبحه صد دانه فداکاری را روزی صد بار دوره می کند و بر مهر ایثار در سجاده سنگر بوسه می زند .
  • بسیجی کیست ؟ چلچراغی در پهنای ظلمت شب ، تا من و تو ، اسیر چاههای غفلت نشویم .
  • بسیجی کیست ؟ آفتابی به وسعت ایمان و عشق ، تا من و تو ، راه را از بیراهه تشخیص دهیم .
  • و چه زیبا گفت برای سبز پوشان خدائی :
  • چشمان سحر ، تشنه دیدار شماست
  • مهتاب ، خجل ز رنگ رخسار شماست
  • خورشید که در اوج فلک خانه اوست
  • همسایه دیوار به دیوار شماست
  • دلنوشته

    بسم الله الرحمن الر حيم اين اولين زمستان سردي است كه بدون تو آغاز كرده ايم . سرمايش در بندبند وجودم نفوذ كرده است نه از آن جهت كه هوا سر نا سازگاري دارد ، نه از آن جهت كه گرماي وجودت را در كنارم احساس نمي كنم . اي پدر اي همراه اي تكيه گاهم اي بهار سبز و دلپذير من .رفتي و ما را تنها گذاشتي . شايد از اين روزگار نامهربان خسته شده بودي، مثل روز هاي باراني كه من بي تو خسته مي شوم خسته از اين زندگي خسته از خانه اي كه در هر گوشه اش ياد تو سايه افكنده ، هر چند كه لاله ها را مي آورم و دور وبرم مي چينم تا يادگار شهيدان را زنده نگه دارم هر چند كه هميشه لاله ها را دوست داشتم اما انگار لاله ها هم بدون تو صفايي ندارند.براي من آشنا ترين نام شهيد است كه تو هميشه از خاطرات با آن ها بودن برايم گفته بودي اما نمي دانم چرا هر بار كه مي خواهم نامشان را بر زبان بياورم نا خواسته تمام وجودم به لرزه مي افتد، عظمت اين نام دلشوره ي غريبي در دلم راه مي اندازد يك حس عميق در اعماق قلبم فرياد مي زند كه شهيد زنده است جاويد و آگاه است. بابا هيچ وقت به نبودنت فكر نكرده بودم حتي به ذهنم خطور هم نمي كرد روزي بيايد و تورا نبينم يادت هست هر وقت به سد دز و پل قديم مي رفتيم مي گفتي :(مطهره به صداي پرندگاني كه در هوا پرواز مي كنند گوش كن ) نمي فهميدم منظورت چيست ؟فقط لبخندو نگاه بلندت را مي ديدم كه در اوج آسمان با پرندگان همراه مي شد آن روز ها حتي فكر اين را هم نمي كردم كه خودت هم روزي قرار است ساكن آسمان شوي . در اين سال ها خيلي چيز ها يادم دادي از تحقيق گرفته تا علوم كامپيوتر اما به خاطر ندارم كه داغ را برايم تعريف كرده باشي داغ نبود كسي كه همه چيزت باشد كل دار و ندارت از دنيا . حالا اين روز ها هر روز و هر لحظه كه مي گذرد داغ را مي فهمم داغي كه بر دلم نشسته وحالا حالا ها قصد برخا ستن . ندارد. چطور دلت آمد با آن روح بزرگ و لطيفت بر قلب تنها دخترت نشان بگذاري . بابا من از تو بي وفايي نديده بودم نمي شد حداقل قبل از رفتنت به ما خبر مي دادي هر چند كه در دل نوشته هاي آخرت مي خواستي آگاهمان كني همان جا كه گفته بودي : ( درون دلم غوغايي بود. دلشوره ي عجيبي داشتم آرامش ظاهري ام گويي آرامش قبل از مرگ بود.)و آن جا كه براي يكي از دوستان در گذشته ات نوا سر دادي كه :( احمد ، نكند ما ماندگان راه با چشم پر نياز همه چيز را باخته ايم كه اكنون به صف ديدار مولايمان هم راهمان نمي دهند ، به خدا ما صفي نبوديم و اگر هم بوديم اول صف به زيارت مي رسيديم احمد جان دنيا خيلي كوچك شده اين قصه ها ديگر افسانه است قصه ي پتروس پسر شجاع و دهقان فداكار شنيدني تر و سينماي اوشين و جومونگ ديدني تر از قصه هاي دلچسب من و تو است و اين هم از بي وفايي روزگار است اصلاغصه نخور ديگر تمام شد ) بله بابا تمام شد غم و غصه هاي تو هم تمام شد . روزهاي با تو بودن آن قدر به ما خوش مي گذشت كه ما اصلا نفهميديم نامه بهانه است و درد نامه نوشته اي نه اين كه كم توجه بوديم ،نه . خوش حالي و سر حالي خودت در هفته هاي آخر حتي به ما مجال اين فكر ها را نمي داد . اما حالا ... حالا نيستي و فقط براي من لحظه هاي واگويه با تو مانده است و ديدن فيلم هاي جبهه ات كه هيچ وقت از آن ها سير نمي شوم. راستي چه قدر در اين تصاوير چهره ي آشنا مي بينم مرداني مثل تو كه آسماني شده اند سلام من را به همه شان برسان به خصوص به عمو محمد ومحمودو دايي ناصر و داداش ناصر . اگر بپرسي : ( مطهره ، از دنيايت بگو ) از حال و روز دنيايمان مي دانم كه فقط براي سبك كردن قلب من است و گرنه خودت كه آگاهي از حال و روز ما و مادر كه فقط تورا داشت و حالا تو را هم ندارد و دل تنگي هاي تمام عمرش تلنبار شده توي قلبش من چه بگويم ؟ گفتن فقط حوصله ات را سر مي برد اما من هيچ چيز از عالم تو نمي دانم فقط خواب ديده ام كه در باغ بزرگي هستي غرق نور و زيبايي و با همان لبخند هميشگي .چند روزي است هواي دزفول كرده ام هواي هم سفر شدن با تو ، هواي لحظات نز ديك شدن به شهر كه مي گفتم :( بابا بوي دز فول مي آد ، من حسش مي كنم ) تو لبخند مي زدي و با همان لحن آرام و هميشگي ات مي گفتي :( آره بوي خوبيه) و حالا خودت ساكن دز فول شده اي تا قيامت كه دوباره از خاك آن برمي خيزي و من هنوز بوي خاك راحس مي كنم اما اين بار خاك بوي غربت مي دهد و تنهايي . دل كندن از مزارت خيلي سخت است به عكست كه نگاه مي كنم دلم هري مي ريزد با خودم مي گويم نكند بابا رفته باشد اما خيلي زود به خودم تلنگر مي زنم نه بابا ماموريت است كمي كه مي گذرد مي گويم ما موريتش تمديد شده و مي آ يد تا كي بايد خودم را گول بزنم . چشم انتظار بودن هميشه از گول زدن سخت تر است ....من دل خوش كرده ام به صبوري مامان دلش را در يا كرده اي تا صبر كند ما هم با آرامش او آراميم . آرام و راضي از اين كه تو شادي . تو شاد باش بابا فقط گاه گاهي به ما سر بزن تا ميان سختي ها و ناملايمات كم نياوريم گاه گاهي يادمان كن بر محمد و آل محمد صلوات

    دل نوشته هایی به یاد شهدا بوسه بر عطر پرواز

    بغض‏ های حقیر ما ، رو به‏ روی تصاویر گلگون شما سر ریز می‏ شود و راه را برای کلام می‏ بندد ؛ با شما شقایق‏ هایم . از شما چه باید گفت و چه باید نوشت ؟واژه ‏های خاکسترگونه ما، فقط بلدند رو به‏ روی شما ضجه بزنند . اما کاش می‏ دانستند که یاد شما حرکت است ؛ حرکتی برای بهبودی وضعِ « بودن » . چه باید گفت که شما حنجره‏ های خود را عبور دادید تا آن سوی مرزهای تکبیر ، آن سوی مرزهای ندیدن ؛ جایی که واژه ‏ای یافت نمی‏ شود تا شما را با آن ستود . اصلاً شما که برای تحسین برانگیزی قلم‏ های ما بوسه بر عطر پرواز نزدید ! هر روز و هر شب ، خاکریزها ، با اشک‏ها و دعاهایتان گره می‏ خورد . شما ، درشت ناکی شب را با تکبیرهای فاتحانه‏ تان درهم می‏ شکستید و روزهای سنگر را سپیدتر از بال‏ های کبوتران می‏ کردید . ما مانده‏ ایم و یاد شما بدا به حال ما ، اگر یاد شما را زندگی ما قاب نگیرد . اینجا فراوانند داغ‏ های کمرشکن و زخم‏ هایی که شما مرهمشان هستید ؛ شما را می‏ گویم که نگاهتان رفت و در جهت قبله پروانه‏ ها خانه کرد . وقتی دست نوشته‏ های شما خوانده می‏ شود ، در می‏ یابیم که شما نام دیگر خورشیدید و قرابتی نزدیک با خود عشق دارید . وقتی وصیت‏نامه‏ های شما را می‏ خوانند ، تازه می‏ فهمیم چرا با عزم آخرین نفر از شما ، آسمان چمدان خود را بست و کوچید تا بر شرم خویش نیفزوده باشد. وقتی عکس شما را در ذهن خویش ورق می‏ زنیم ، تازه می‏ فهمیم که عکس‏ های تک تک شما اشاره می‏ کرده است به بهترین فصل حیات و ما غافل بودیم . حال ما مانده‏ ایم و دستانی که به دیواره‏ های قفس می‏ خورد . ما مانده‏ ایم و نام جاوید شما که از لمس رهایی ، خنده می‏ زند . ما مانده‏ ایم و موسم یاد شما که روزهای ما را ترمیم می‏ کند . شقایق تمام این سرزمینِ سرافراز ، تمام خاک این وطن ، شقایق‏ زار است . در هر کجا که هستی ، هر گوشه این خاک که قدم برمی‏ داری ، با چشم‏ های مترصد ، نگاه کن که مبادا روی خون لاله‏ ها پا بگذاری ! این دیار سربلند ، فصل‏ های سرخ و خونینی را پشت سر گذاشته است . روزگاری این پهناور دلیر ، انارستان بود . انارهای عاشق ، با سینه‏ های خونین ، در همه جا رسته بودند . خزان که نه ، اما موسمی رسید که انارها همه بر خاک افتادند و خونشان در تمام ایران زمین جریان گرفت . و از آن همه خون بی‏ باک ، مرز تا مرز ، شقایق رویید و سرفرازی و سربلندی رواج گرفت . شهدا ، همیشه هستند کبوتر بودند آنها که ناگاه ، پرکشیدند و در آسمان ، به ابرازی ابدی رسیدند ؛ کبوترانی که در یک سحرگاه ، ندای رستاخیز در گوششان طنین‏ افکن شد و با کوله‏ باری از اخلاص بر دوش ، لبیک‏ گوی دعوت معبود شدند . کبوتران دلاور ، قهرمان‏ های بی‏ مانند این سرزمین ، خاک سبز وطن را از دسترس فتنه‏ ها و دشمنی‏ ها بیرون کشدند و اهریمن را در جای خود نشاندند . اگر چه رد پای رفتن شان ، تا ابد بر شانه‏ های زمانه باقی است ؛ آنها همیشه هستند و جاده‏ ای که فراروی ما گستردند ، تکلیف تمام لحظه‏ هامان را روشن کرده است . رفتن همیشه تلخ نیست . گاه، رفتن‏ ها از همان آغاز ، مؤیّد رسیدن است . پرپر شدن ، همیشه اشک‏ آلود نیست ؛ گاه ، حماسه‏ ای زبانزد است . باید این خاک فرا رفته تا آسمان را که میراث خون‏ های شهید و بی‏ باک است ، با دست‏ های خداخواهی و با باور بی‏ تردید ، در آغوش بگیریم و پاسدار این مرز رو به خدا باشیم . هراسی نیست ؛ خداوند ، بالای سرِ ایمان ما سایه دارد . هراسی نیست ؛ مؤمنان ، رستگاران همیشه‏ اند . « نهراسید و اندوهگین مباشید که شما برترید ؛ اگر به خداوند ایمان دارید » . راه بهار ، بسته نیست راه بهار ، بسته نیست . هر گوشه اشارت چشمان پیر میخانه ، سجاده به سوی بهار می‏ سازد . شال و کلاه کرده‏ ام تا از جاده خونین لاله‏ ها بگذرم . می‏ خواهم به جاده‏ای بروم که در آن ، علایم راهنمایی بندگی گذاشته‏ اند ؛ جاده‏ ای که با لبخند از آن گذشتید و من با وضو باید بگذرم . اکنون ، می‏ خواهم با طهارت کلامتان و استعانت شفاعت تان و نیت امامتان ، وضو کنم . لاله ، از جویبار خودسازی آب می‏خورد خون ، اولین رنگ نقاشی ما در بهار بود . پدرم می‏ گفت ، اگر لاله ‏ای نروید ، بهاری نمی‏ آید و من برای آمدن بهار معرفت ، هر روز ، هزار بار شهید می‏ شوم ؛ هر روز ، هزار بار روی مین توبه می‏ روم پدرم می‏ گفت ، لاله‏ ها از جویبار خودسازی آب می‏ خورند ؛ نه از آبراه خودپرستی . می‏ خواهم جهانی به رنگ مردانگی شما بسازم . قاب عکس شهید خواب را از من بگیرید ، ای صاعقه‏ ها که جبر زمانه ، صدای چکاچک شمشیر را از من دریغ کرده است ! بر من بشورید ، ای امتحان‏ های طاقت‏ فرسای جهاد اصغر ؛ می‏ خواهم از نگاه مادران پسر مرده ، درس مردانگی بگیرم . بازی چوگان نفس را به تماشا نخواهم ایستاد ؛ گوی سبقت از جهان باید ربود ! یادم هست ، هر وقت از سختی توبه ، روی دلم زرد شد ، به قاب عکس شهیدی نگاه کنم. فقط به نام شهید شهید! فقط به نام تو می‏شود سکه پیروزی زد که بعد از تو ، هر که مانده ، در توهم زندگی شناور است . نام تو ای لاله سرخ ، معنای زندگی‏ است و غربت بعد از تو ، دامن اهالی کوی شجاعت را گرفته ؛ ماییم و دلی که جز به بهای خون ، نه فروخته می‏ شود و نه خریداریش هست . کاش بودید ! چفیه های خون آلود ، بر شط آرامش پل بسته‏ اند . در لایه‏ های زیرین هستی ، غوغایی است . قسم به نام سرخ شهادت که پس از جنگ ، راهی که شما به خون گلو پیموده‏ اید، به خون دل می‏ رویم . ما هر روز ، در راه مولای شهیدان روی زمین ، فلسفه می‏ خوانیم و هر شام ، عده‏ ای پشت سیم‏ خاردار ابتذال گیر می‏ کنند . هر روز ، روز شماست ؛ کاش بودید! هر روز ، برایم شعر می‏خوانی هر روز ، در خاکریز فکرم شهید می‏ شوی ، پشت سنگر احساسم تیر می‏ خوری و از قرارگاه فکرم ، پر می‏ کشی . به‏ سوی کربلای آرزوهایم به راه می‏ افتی و من هر روز ، شادی‏ هایم را تشییع می‏ کنم و زندگی مردانه را به خاک می‏ سپارم . من هر روز از شما دور می‏ شوم ؛ در حالی‏ که دست تمنا به‏ سوی شما دارم . هر روز عهد می‏ کنم که دلم بر سر مزار شما بماند تا شیون مادران فرزند مرده را در هیاهوی تبلیغات خوردنی‏ ها و آشامیدنی‏ ها گم نکنم . شعری سروده‏ ام به نام خاک و تو بر روی بیت‏ هایش ، با نعش خون‏ آلود افتاده‏ ای. کتابی نوشته‏ ام که پلاکت را در همه صفحاتش آویزان کرده‏ ای . هر روز برایم سخنرانی می‏ کنی ؛ می‏ گویی جان شما و فرمان رهبر! هر روز برایم شعر می‏ خوانی . هر روز برایم نقاشی می‏ کنی . هوا بوی سرخی می‏ دهد و واژه‏ ها و زندگی ، رنگ نام شما گرفته . دریا دریا اشک ، در فراق تو از هامون نیاز جاماندگان حقیقت ، تا کاروان رفتگان سرخ‏ جامه ، هزار افسوس به رنگ تنهایی نوشته‏ اند . از مرز ارزش‏ های بشر جدید تا سه راهی شهادت کربلای ایران ، هزار امید به نام ولایت نگاشته‏ اند . من ، غم تنهایی و فراق تو را ای برادر شهیدم ، به دامن مولایم می‏ برم و سر به سجدگاه محراب ابرویش ، دریا دریا اشک می‏ ریزم و اوست تسکین من.

    در رثای علی (ع)




    در رثای علی (ع)

    ادامه نوشته

    دکلمه ی زیبای علی فانی در فراق امام مهدی (عج)


    به طاها...به یاسین...به معراجِ احمد...
    به قدر و...به کوثر...به رضوان و طوبی...
    به وحی الهی...به قرآنِ جاری
    به تورات موسی...و انجیل عیسی
    بسی پادشاهی کنم در گدایی
    چو باشم گدایِ گدایان زهرا
    چه شب ها که زهرا، دعا کرده تا ما
    همه شیعه گردیم و بیتاب مولا
    غلامی این خانواده، دلیل و مرادِ خدا بوده از خلقت ما
    مسیرت مشخص...امیرت مشخص
    مکن دل دل، ای دل...بزن دل به دریا
    که دنیا...که دنیا...که دنیا...به خسران عقبی، نیرزد
    به دوری ز اولاد زهرا نیرزد...
    و این زندگانیِ فانی...جوانی...خوشی های امروز و اینجا...
    به افسوس بسیار فردا...نیرزد
    اگر عاشقانه هوادار یاری
    اگر مخلصانه گرفتار یاری
    اگر آبرو میگذاری به پایش
    یقینا...یقینا...خریدارِ یاری
    بگو چند جمعه گذشتی ز خوابت
    چه اندازه در ندبه ها زاریاری
    به شانه کشیدی...غم سینه اش را
    و یا چون بقیه تو سربارِ یاری
    اگر یک نفر را به او وصل کردی
    برای سپاهش تو سردارِ یاری
    به گریه شبی را سحر کردی یا نه
    چه مقدار بیتاب و بیمارِ یاری
    دل آشفته بودن...دلیل کمی نیست
    اگر بیقراری بدان یارِ یاری
    و پایان این بیقراری...بهشت است
    بهشتی که سرخوش ز دیدارِ یاری
    نسیم کرامت وزیدن گرفته
    و باران رحمت چکیدن گرفته
    مبادا بدوزی نگاه دلت را...
    به مردم که بازار یوسف فروشی در این دورهِ بد...شدیدا گرفته
    خدایا به روی درخشان مهدی...
    به زلف سیاه و پریشان مهدی
    به قلب رئوفش که دریای داغ است
    به چشمان از غصه گریان مهدی
    به لب های گرم علی...یا علیش
    به ذکر حسین و حسن جان مهدی
    به دست کریم و نگاه رحیمش
    به چشم امیدِ فقیران مهدی
    به حال نیاز و قنوت نمازش...
    به سبحان...سبحان...سبحان مهدی
    به برق نگاه و به خال سیاهش
    به عطر ملیح گریبان مهدی
    به حج جمیلش...به جاه جلیلش
    به صوت حجازیه قرآن مهدی
    به صبح عراق و شبانگاه شامش
    به آهنگ سمت خراسان مهدی
    به جان داده های مسیر عبورش
    به شهد شهود شهیدان مهدی
    مرا دائم الاشتیاقش بگردان
    مرا سینه چاک فراقش بگردان
    تفضل بفرما بر این بنده بی سر و پا
    مرا همدم و محرم و هم رکاب
    سفرهای سوی خراسان و شام و عراقش بگردان
    یا مهدی...یا مهدی...مددی

    برای دانلود بر لینک زیر کلیک کنید:

    ادامه نوشته

    نشانمان بدهید که چگونه جان دادید و ایمان هرگز


     

     نشانمان بدهید که چگونه جان دادید و ایمان هرگز


    دوباره حال و هوای شهر پر از بغض های خورده شده ای است که در پس کوچه های انتظار ، سال ها در گلو مانده بودند و اکنون با بازگشت چلچله های دیار عاشقی، آتشفشان احساسات مردم شهر فوران می کند، و از دلهای زنگار گرفته ی صنعتی، آب زلال چشمه ی پاک بیعت مجدد با شهدا جوشش می کند.

     شهرمان هچیرود در حالی میزبان فرزندان این کشور است که گویی تمام مردم شهر مادران چشم انتظار ، پدران داغ دیده ، برادر و خواهران ستم کشیده از هجران همه ی این شهدا هستند . در لابلای زندگی شهری ، ترافیک و شلوغی ، خبر آمدن پرستوهایی از دیار سرخ عاشقی ، هوای آلوده به گناه و غفلت شهر را ، امید نسیم معنویت دو باره داده است . اینان که امروز مهمان کوچه های شهر ما می شوند، هم سن و سال همین نسل سومی ها بودند که رفتند تا اسلام و وطن و آزادگی ، زنده بماند ، که یقینا " احیا عِندَ رَبِهم یُرزقونند " . امروز می رویم تا بوی آنان را بگیریم و نور آنان را ببینیم و سرمشق تبعیت از امام و ولایت را که برای ما نوشتند ، را ده ها بار از رویش بنویسیم و بگوییم بصیرت شما چراغ نجات فضای غبار گرفته ی ایام نبودن بعد شماست . ایامی که فتنه ها رویش کردند و برخی ریزش . 

    شهدا ، یادمان بدهید که چگونه خاکریز دشمن را دیده بانی کنیم . نشانمان بدهید که چگونه جان دادید و ایمان هرگز . شما را به جان مادرتان زهرا (س) ، بیایید این بار قصه ی عاشقی تان را برای ما نقاشی کنید ، ببنید از قافله به جا مانده ها چگونه حرف از تکراری شدن شهدا می زنند . باور کنید ما هم می فهمیم بی پدری یعنی چه ؟ می فهمیم بدون سرپناه و تکیه گاه در این دیار بودن یعنی چه ؟ حالا که آسمان را نیز چون ما به مهمانی استخوان های متبرک خود دعوت کرده اید ، بگویید ببارد شاید این بارانی شدن غبار گناه را از شهرمان پاک کند . نه می توان حال و هوای شهر را به تصویر کشید ، نه حال و احوال زائران را ، انگار اینجا ثانیه ها از حرکت ایستاده اند ؛ نفس ها در سینه ها حبس شده و برای ساعت ها همه در دوران عاشقی به سر می برند . یکی گلایه می کند ، چرا مرا با خود نبردید ، من که گفته بودم بدون شما نمی توانم ، اشک امانش را می برد و حرفش ناتمام می ماند ، یکی دیگر آرام آرام اشک می ریزد و با بغضی در گلو حبس شده می خواهد او را هم شفاعت کنند ؛ دیگر توان نوشتن نیست و من هم به گوشه ای می روم و با بغضی در گلو می نویسم " ما شرمنده ایم ".

    غروب ها...

    غروبها،وقتی آسمان تمثیلی از رنگین کمان می شود،پنجره ها را باز می کنم و در

    هوایی که از نفس های اذان معطر است،نفس می کشم.سینه ام مالامال از شوقی

    غریب است،شوقی وصف ناپذیر که جز با عشق و انتظار نمی توان توصیفش کرد.

    غروب ها...http://susanhoney1.blogfa.com/

    ادامه نوشته

    غــریبه هـــای آشـــنا

     
     
    دوست دارم عمیق دست بدهم ! از دست دادن با نوک انگشت خوشم نمی آید ! دوست دارم با همه صمیمی رفتار کنم . خوشم می آید که لبخندهای عمیق و صمیمی بزنم ... حتی به کسانی که در جوابش فقط سر تکان می دهند ! آشنایان غریبه ...

    من غریبه های آشنا را بیشتر دوست دارم . آن کسانی که فقط چهره ات برایشان آشناست ( و یا حتی نیست ! )حتی ممکن است اسم و رسمت را هم به یاد نیاورند ... اما صـــمیمی اند . گردنشان را بایت بر افراشته نمی کنند و از بالا تا پایینت را با نگاه دور نمی زنند . آنها خوبند ! به من حس خوبی می دهند . به آنها که نگاه می کنم ناخود آگاه لبخند می زنم و مهربانی در رگ هایم جاری می شود و قلبم منظم تر می زند .

    من لبخند هایی را دوست دارم که برای داشتنشان تلاش نمی کنی . لبخند هایی که خود به خود بر لبانت می نشینند . لبخند های واقعی نه فانتزی ! از لبخند های شیک بدم می آید . حتی دوست دارم موقع عکس گرفتن هم گشاد لبخند بزنم و دندانهای نامرتبم را نشان بدهم و نگران خراب شدن عکسم نباشم . دوست دارم در زیبایی ام خللی ایجاد کنم . دوست دارم معمولی باشم . نه خیلی زیبا و نه زشت . دوست دارم واقعی باشم ... رو باشم ... روی رو !  هرچند همه می گویند احساساتت کف دستت نباشد ! خنده هایت صدادار نباشد ! جلوی دیگران اشکت دم مشکت نباشد ! وقتی هیجان زده ای بالا و پایین نپر ! خانمانه رفتار کن . راستش من از خانم بودن این جوری هم خوشم نمی آید ! دوست دارم واقعی باشم . خودِ خودم . از ظاهر خانمانه و تظاهر به وقار خوشم نمی آید . من فقط وقتی از این رو بودن کلافه می شوم که وقتی که ناراحتم لبانم به سمت پایین کش می آید و چشمانم تیره می شود . صورتم کشیده تر به نظر می آید . آن موقع ها دوست دارم بتوانم عادی رفتار کنم . معمولی باشم . خانمانه رفتار کنم . راستش من از خیلی چیزها خوشم می آید . از خیلی چیزها مثل غریبه ی آشنا بودن ! اما من فقط ده درصد آن چیزی هستم که دوست دارم !!!

    من از ناباوری اینجا محبت آرزو کردم ...

    کودکی را دیدم ، به تمنای جرعه ای محبت دنیــا را می گشت .کودکی را دیدم ، می دوید ، این سر و آن سر همه ی هستی را طی می کرد تا فقط نوازش یک دست ، معنای محبت را به او بچشاند . این جا بود که فهمیدم چه بسیارند دست هایی که به تنهایی هم صدا دارند ! کودکی را دیدم ، تک تک صورت رهگذران را فقط به خاطر یک لبخند جست و جو می کرد . اما اخمی تلخ نصیبش می شد ؛ چون نباید در صورت بزرگتر زل بزند ! کودکی را دیدم ، چشمهایش به جایی خیره شده بود ، نگاه که می کردی به گمان مردم بی احساس ، او هم یک بستنی می خواهد مثل همان که در دست طفلی می بیند ! اما حتی می شد از صدای تپش قلبش این موضوع را فهمید که که او بستنی را بهانه می کند ، او پدری می خواهد که فقط یک بستنی با طعم بوسه به او هدیه دهد ...

    کودکی را دیدم ، به تمنای جرعه ای محبت دنیــا را می گشت .کودکی را دیدم ، می دوید ، این سر و آن سر همه ی هستی را طی می کرد تا فقط نوازش یک دست ، معنای محبت را به او بچشاند . این جا بود که فهمیدم چه بسیارند دست هایی که به تنهایی هم صدا دارند ! کودکی را دیدم ، تک تک صورت رهگذران را فقط به خاطر یک لبخند جست و جو می کرد . اما اخمی تلخ نصیبش می شد ؛ چون نباید در صورت بزرگتر زل بزند ! کودکی را دیدم ، چشمهایش به جایی خیره شده بود ، نگاه که می کردی به گمان مردم بی احساس ، او هم یک بستنی می خواهد مثل همان که در دست طفلی می بیند ! اما حتی می شد از صدای تپش قلبش این موضوع را فهمید که که او بستنی را بهانه می کند ، او پدری می خواهد که فقط یک بستنی با طعم بوسه به او هدیه دهد .کودکی را دیدم ، همه ی طعنه ها و کنایه ها و تمسخر ها را می شنید و هیچ نمی گفت . نه این که جوابی نداشته باشه ، نه ! بلکه فقط دنبال یک کلمه در بین این همه حرف می گشت ...

     آن کلمه ، واژه ای ساده است با معنی گسترده ! واژه ای که بسیاری را از مرگ خلاصی  میدهد و آنان را امید دوباره می بخشد برای زندگی ! اما چه بسیارند کسانی که در طول زمان به تمنای این واژه کارها کردند !

    با تو سخن می گویم ای کودک پاک و ساده . خیره نشو به چشمانی که اندکی مهربانی در آنها نیست . طلب نکن از مردمان بی احساس بوسه ای با طعم بستنی را ! نوازش کجا و دست های اینان کجا ؟!  دست هایی که خون انسانها از آن می چکد ؟! دست هایی که جان مردم را چنگ می زند ؟! دستهایی که به دنیا آلوده اند ؟! این دست ها دیگر جایی برای نوازش ندارند . آغوش اینان را نخواه کودک مهــــربان ! محبتی در آن نخواهی یافت . گوش هایت را به روی سخنانشان ببند . هیچ واژه ای از آنان رنگ مهــــر ندارد .

    بیـــا ! بیا دستم را بگیر تا باهم برویم به سوی کسی که نامش معنای محبت می دهد و ایمـــان به او لبخند را نه بر لبت بلکه در قلبت جاری می کند . بیا تا باهم برویم به سوی " خـــــــدا " !

     در این دنیا که مردانش عصا از کور می دزدند       

    من از ناباوری اینجا محبت آرزو کردم

    خداوند نگاهی به زمین می اندازد و به ذات هر چیز . با دلسنگ بودن سنگفرش ها ، به دلمردگی گلهای پژمرده ، به ترس برگهای درختان ، به سکون جاده های خاکستری ، به تیرگی غبار هوا و حتی به نور کدر چراغ های شهر . خداوند خیره می شود به انسانی که بی هدف ، خود را سپرده به اندوه نیمه شب ، به خلوت خیابان . خودش را سپرده به دست دلمردگی گلهــا ، آلایش هوا و سکون خاکستری جاده ها . خداوند غمگین است از این همه اندوه از این ناامیدی کائنات ...



    ادامه نوشته

    ما خون دلها خورده ایم ...

    ما خون دلها  خورده ایم ، قرارمان برای نسل نوجوان و جوان این نبود


     

    من آنروز یک عشق داشتم ؛ پیروزی یا شهادت ، بعضی ها امروز  هر ساعت ، عاشق و معشوق  آدم های غریبه می شوند  و به سادگی دل می دهند و دل ربایی می کنند!

     من آنروز از گل و لای و خاک سنگرها  بر لباسهای ساده ام  لذت می بردم و بعضی ها امروز از شلوارهای لی  خاک نما و پاره پوره خارجی !

     من آنروز در جبهه زیر آفتاب داغ ، چفیه بر سر می انداختم تا نسوزم ، بعضی ها امروز رو سری از سر انداخته اند که موی سر به نامحرم نشان داده  و بسوزند ودیگران راهم بسوزانند !

    من آنروز در خط مقدم برادران غریبه زیادی را می دیدم و به همه می گفتم  : خدا قوت،  نه خسته برادر!  ، بعضی ها امروز برای طرح دوستی ، فقط  با عجله از همه  می پرسند :   ASL?

     من در شب قبل از عملیات بر دستانم  حنا می زدم  تا در جشن پیروزی  یا شهادت شرکت کنم ، بعضی ها امروز  بر چهره شان  هفت قلم مواد آرایشی خارجی می زنند  تا به نامحرم بگویند : من   های  کلاسم ،  نگاهم کنید !

    من آنروز در وصیت نامه ام می نوشتم : خواهرم حجاب تو بر علیه دشمن از خون من موثر تر است ، بعضی ها امروز حتی در پروفایل شان می نویسند : همیشه به روز هستم ، دوره و زمانه  عوض شده  و عشق من مد گرایی و تقلید از غربی هاست !چادر را تجربه نکرده ام ، قدیمی است !

    من آنروز در بیسیم از بچه های پشتیبان می خواستم از طرفم برای دشمن نخود و آجر و سنگ ( آتش) بفرستند ،  بعضی ها امروز به هر ناشناسی می گویند : برایم  شارژ بفرست !

     من آنروز مشامم از بوی  دود و باروت پر بود و برای رسیدن به هدفم ، از آن لذت می بردم ،بعضی ها امروز از بوی الکل در انواع ادکلن های خارجی !

      من آنروز خشاب و اسلحه ام را برای نابودی دشمن در بغل گرفته بودم و بعضی ها امروز سگ های نجس تزئینی گران قیمت را !

    من آنروز در جبهه ، اوقات فراغتم را در چاله هایی ، قرآن و دعا می خواندم ، اسغفار می کردم و لذت می بردم ،  بعضی ها امروز در چت رو م ها  به دنبال عشق ناشناس و گمشده ساعتها به بطالت ، پرسه می زنند و روم عوض می کنند !

     من آنروز در هنگام عملیات ، در گوشی  بیسیم ، یا زهرا(س) و یا حسین(ع)  می گفتم وبعضی ها امروز در گوشی خود ،از نفس ، عشق ، ناز و فدایت شوم به نامحرم و ناشناس!

     

      من آنروز در خط ، یک دست لباس خاکی داشتم وبا آن احساس غرور ، زیبایی و عزت کرده و شکر خدا می گفتم ،  بعضی ها امروز لباس های رنگارنگ خارجی و صورتی تزئین شده اما  خود انگاره ای زشت  که هیچگاه با تغییر مد ،از خودشان راضی نمی شوند !

    من آنروز با ذکر استغفرالله وقت می گذراندم و بعضی ها امروز  با دگمه های بیجان موبایل برای اس ام اس های عاشقانه جدید  و یا کلیدهای کیبورد برای ارسال پی ام های عمومی دعوت به دوستی با نامحرمان در چت روم ها !

       من آنروز  باد گیرم را تا روی  دست و پا می کشیدم  تا شیمیایی نشوم و برای دفاع توان داشته باشم،  بعضی ها امروز  شلوار و مانتوی کوتاه را انتخاب کرده اند که رهگذران را هم آلوده کنند !

    من آنروز در خط مقدم حتی مراقب عطسه هایم بودم که حضور گروهانم را به دشمن راپرت ندهم ، بعضی ها امروز بی واهمه در خیابان  قه قه می زنند و با بزک وآرایش و البسه رنگارنگ ، جلب تو جه نامحرم کرده و می گویند  : مرا نیز به حساب آورید ، آدمم !

     من آنروز قبل از عملیات از حلالیت خواهی از همرزمانم  و بعد از عملیات ، از شکر خدا و یاد دوستان شهیدم صحبت می کردم و بعضی ها امروز از پایان سریال های عاشقانه   فارسی وان  و  من و تو   و مارک نوشیدنی های سر میز آنها !

     من آنروز بعد از عملیات از بلندگوهای گوشه و کنار خط ، بهر نبردی بی امان ... را می شنیدم ، و بعضی ها امروز با سیستم گوش خراش ماشین بابا ، آهنگ های رپ با الفاظ رکیک به محارم !

     من آنروز از اطلاعات شخصی  خود و دسته و گروهانم مراقبت می کردم تا دشمن از آن سوء استفاده نکند ، بعضی ها امروز  حتی مشخصات و عکس های شخصی و خانوادگی شان را بی پروا در فیس بوک و توئیتر  منتشر کرده  تا نامحرمان و بیگانگان هم آن را ببینند !

      من آنروز در خط مقدم ساعت ها بیدار می ماندم تا دشمن غافلگیرمان نکند بعضی ها امروز ساعتها برای ملاء عام و مد نمایی ، خود را تزئین می کنند تا با کار کم بهای خود ، نامحرمان را غافلگیر کنند!

     من آنروز  به شوق شرکت در عملیات یا به یاد همسنگران شهیدم اشک می ریختم و قصد انتقام از دشمن را داشتم ، بعضی ها امروز برای شکستهای عشقی شان افسرده اند و قصد انتقام از تمام آدمها و زمین و زمان را دارند !

      من آنروز سرنگ ضد شیمیایی بر بدن خود شلیک می کردم ، بعضی ها امروز ، گونه بر رخ خود تزریق میکنند تا مبادا حقیر باشند ، و شاید بیشتر به چشم نامحرم بیایند !

    من آنروز خواب را بر چشمانم حرام می کردم تا ذلیل حمله غافلگیرانه دشمن نشوم ، بعضی هاامروز خواب را با نگاه به مانیتور کوچک موبایل برای اعلام تعهد باطل به نامحرم ، بر خود حرام کرده اند!

    نه !  این قرارمان نبود !  ما رفتیم تا شما نیز راهمان را ادامه دهید ، رفتیم تا امنیت امروز را به ارمغان بیاوریم  و تو بتوانی عفت و حجاب فاطمی را بر گزینی ! رفتیم تا دشمن ، نتواند حیای شما را به بی حیایی تبدیل کند ،رفتیم تا اطاعت کنیم از قرآن و رسول و اولی الا مر ، تو هم  مراعات کن !  بر گرد و اندکی بیاندیش  ؛  ... ما خون دلها  خورده ایم !

    برگزیده ای از یادداشت های یک جانباز شرکت کننده در عملیات ، والفجر 8 ، کربلای5 ، نصر و ..

    به نام بسیجی ...

    هو الاول والاخر والظاهر و الباطن
    اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها
    اللهم بلغ مولینا امام الادی المهدی القائم بامرک صلواتک الله علیه و علی آبائه الطاهرین عن جمیع المومنین و المومنات فی مشارق الارض و مغاربها و سهلها و جبلها و عنی و عن والدی من صلوات .


    به نام خداوند بسیجیان از صدر اسلام تا کنون .
    و به نام اولین بسیجی عالم امیرالمومنین علی (ع) در روزی که فرزندش سهم عسلش از بیت المال را به دلیل نیاز ، زودتر گرفته بود ، بر خود لرزید و فرمود : اگر شب گذشته که توسهم خودرا از بیت المال گرفتی تا صبح در این شهر کسی سر گرسنه بر زمین گذاشته باشد ، علی جواب خدایش را چه خواهد داد ؟

    و به نام آن بسیجی که تن به شمشیر داد ولی ذلت را نپذیرفت .

    ادامه نوشته

    به عشق مادر


    پا به خانه که می گذارم ، عطر نجیب تو دلم را به درد می آورد . در گوشه ی گوشه ی خانه تو را می بینم . با همان تبسم آسمانی ات. اما تو نیستی فاطمه ام!

    دلم در خانه می گیرد. دیگر خانه همان خانه ی همیشگی نیست که خشت خشت دیوارهایش را نه از گِل که از " دل " ساختیم! دیگر خانه ، پناهگاه خستگی ها وغم هایت نیست که به چهاردیواری اش پناه می آوردم تا تو با آرامش کلامت ، تسلی خاطرم شوی.

    هر چه شمع روشن می کنم و هرچه چراغ ، بازهم نور نگاه تو را کم دارم. صدای گریه زینب هم که لحظه ای بند نمی آید.

    محراب خالی ات آتش به جانم می زند بانو!

    خانه نشینی را تاب نیاوردم . صدای گریه ی ذوالفقار هم که در غلاف بود، به زخم هایم نمک می زد. از آن به بعد ، داغهای سینه ام را به گوش چاه می خوانم و فقط چاه ، سنگ صبود دردهای من است. از آن شبی که تابوت تو را به دوش کشیدم ، خستگی، شانه هایم را رها نمی کند. هر بار نیمه شب ، خرما به دوش ، تنهایی ام را با یتیمان قسمت می کنم.

    هر بار که از وسعت دلتنگی کوچه های بنی هاشم عبور می کنم، بغضی نفس گیر چنگ می اندازد بر گلوی لحظه هایم! صورتم در حرارتی گداخته از شرم و خشم می سوزد... می سوزد و سرخ می شود و چشم هایم ... چشم هایم به اشک... به اشک می نشیند!


    آسمان این شبها که می رسد ، عجیب بی قراری می کند ....

    و زمین داغ دلش تازه می شود و زخم شرمش سر باز می کند.

    چه کرده اند با تو که این تازیانه ی اعتراض جاودانه را ، " المخفیة قبرها " ، بر پشت تاریخ روا دانستی !!!

    آجرک الله یا صاحب الزمان

     


    انک ولی التوفیق

    بعونک یا شهید

    قدردانی از حضور مردم هچیرود


    بسم الله الرحمن الرحیم

    خداوند متعال را همواره ناظر کار خود بدانید و خدمتی را که مردم بر دوش شما نهاده اند ، به  عبادتی بزرگ و موجب تقرب خداوند بدل نمایید.      مقام معظم رهبری

    مردم فهیم و حماسه ساز شهر جدید همیشه سرافراز هچیرود :

    سپاس ، دلتان در طریق همدلی تاریخی از مهر و عاطفه و پیوند لبریز باد

    سپاس بر شمایی که با حضور حداکثری خود در پای صندوق رای بار دیگر ثابت کردید بر طریق شهدا و امام شهدا استوار مانده اید و همچنان لبیک گوی ندای رهبر فرزانه انقلاب خواهید بود .

    ادامه نوشته

    شعر در وصف شهدا

    گفت فحشا در کجا آید پدید
    گفتمش در کوچه های بی شهید
    بی شهیدانند بی سوزو گداز
    بر سر سجاده های بی نماز
    بی شهیدان را غم لیلا کجاست
    سوز و اشک و آه و وایلا کجاست
    کوچه ما بوی مجنون می دهد
    بوی اشک و آتش و خون می دهد
    بوی مجنون مست می سازد مرا
    در پی لیلی می اندازد مرا
    نام لیلی بردم، آرامم گریخت
    هفت بندم بند بند از هم گسیخت
    شیعیان فرهنگ عاشورا چه شد
    پرچم خون رنگ عاشورا چه شد
    کیست تا پرچم به دوش خون کشد
    شیعه را از خواب خوش بیرون کشد
    گفت مولا کل ارض کربلا
    شیعه یعنی غربت و رنج و بلا
    شیعه بی درد زخم بی نمک
    بس کن این یا لیتـَنی کـُنتُ مَعَک
    کربلا غوغاست، ساز و برگ کو
    ظهر عاشوراست، شور مرگ کو
    کربلا گفتم کـَران را گوش نیست
    ورنه از غم بلبلی خاموش نیست
    بلبلان چهچه ز ماتم می زنند
    روز و شب از کربلا دم می زنند
    هر نظر بر غنچه ای تر می کنند
    یادی از غوغای اصغر می کنند
    گفت بابا بی برادر مانده ای
    بی کس و بی یار و یاور مانده ای
    گر تو تنهایی بگو من کیستم
    اصغرم اما نه اصغر نیستم
    خیز و اسماعیل را آماده کن
    سجده شکری بر این سجاده کن
    ای پدر حرف مرا در گوش گیر
    خیز و این قنداقه در آغوش گیر
    خیز و با تعجیل می دانم به بر
    بر سر نعش شهیدانم ببر
    تشنه ام اما نه بر آب فرات
    آب می خواهم ولی آب حیات
    آب در دست کمان دشمن است
    تیر آن نامرد احیای من است
    آتش اقیانوس را آواز داد
    آخرین ققنوس را پرواز داد
    خون اصغر آسمان را سیر کرد
    خواب زینب را چه خوش تعبیر کرد
    آه زینب سر به محمل می زند
    کاروان را زخم بر دل می زند
    ای پرستار پرستوهای من
    مرهم زخم تکاپوهای من
    ای زبان صدق و تصدیق صفا
    اولین بیمار چشمت مصطفی
    عصمت زهرا، عزیز مرتضی
    در تو جاری رستخیز مرتضی
    عصر عاشورا علم در دست توست
    کرسی و لوح و قلم در دست توست
    غنچه ها را گر چه پرپر کرده ام
    کوله بارت را سبکتر کرده ام
    ظهر عاشورا که زیر خنجرم
    دست بگشا سایه افشان بر سرم
    شیعه یعنی امتزاج نار و نور
    شیعه یعنی راس خونین در تنور
    شیعه یعنی هفت وادی اضطراب
    شیعه یعنی تشنگی در شط آب
    کیست این ساقی که بی دست آمدست
    کز سبوی تیغ سر مست آمدست
    آب گفتم سینه ها بی تاب شد
    خیمه ها از آه و آتش آب شد
    آب گفتم تشنگی بیداد کرد
    کودکم بی تاب شد فریاد کرد
    بر زبانش شعله آه و عطش
    شد زتیر کین گلویش آبکش
    آفتاب از روی زین افتاده است
    مشک آبش بر زمین افتاده است
    برای شادی روح بلند وآسمانی مرحوم
    حاج محمد رضا آقاسی صــــــــــــــلوات
    اللهم صل على محمد وأل محمد و عجل الفرجهم

    سید شهیدان اهل قلم

    بیستم فروردین سالگرد شهادت سید مرتضی آوینی

    بسم الله الرحمن الرحیم

    سعادتی عظیم می خواهد و اخلاصی عظیم تر که در هیاهوی کرکننده رنگها و فرسودگی و فرسایش حاصل از درنگها ، صدای سپید عرشیان را بشنوی .

    در روزگاری که همه به خاک چنگ زده اند ، تو به موسیقی آسمان گوش سپردی . فرشته ها آنقدر نام تو را زمزمه کردند ، تا یکبار دیگر در بهشت باز شد ، تو رفتی و ما باز پشت درهای بسته ماندیم ، آیا کسی صدای ما را می شنود ؟

    در باغ شهادت را که بستند               کلیدش را چرا یارب شکستند

     


    شولای شهادت چه رساست آنگاه که بر قامت قلمداری رشید فراز آید . مفهوم فضیلت چه ژرف و بلند است گاهی که سبزی مداد دانش به سرخی خون می نگارد و هنر چه قدرتمند است زمانیکه متعهدانه حنجره ی روایتِ فتحِ شهیدانِ شاهد می شود .

    سالیانی پیش ، قلمدار رشید فرهنگ انقلاب ، حماسه نگار صحنه های نبرد ، مرزبان مخلص حوزه سبز هنر ، دیده بان برج بلند اندیشه شیعی ، راوی روایت فتح گمنامان بسیجی و مسئول واحد تلویزیونی حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی ، سید مرتضی آوینی ، در حال بازآفرینی حماسه ها و ترسیم مظلومیتهای رزمندگان دفاع مقدس در جبهه فکه ، عروج کرد و با این پرواز نشان داد که باب شهادت حتی پس از جنگ در فرا روی شایستگان گشوده است .

    مینی که 10 سال انتظار قدمهای مرتضی را می کشید سرانجام به اذن خدا بر گامهای او بوسه زد و به مرتضی جواز ورود به بهشت و جرگه اولیاء خاص الهی را صادر کرد ، هر چند او خود در این عالم خاک در زمره مجاهدین گمنام فی سبیل الله بود .

    شهادت چه لباس زیبایی بر قامت آوینی بود ، چه او مجسمه اخلاص و تقوی بود . او اینک در کنار پیر و مرادش ( خمینی ره ) آرامشی ابدی یافته و بر سفره کرم جدش ابا عبدالله الحسین (ع) در حلقه ای از شهیدان سرافراز دفاع مقدس نشسته است .

    سید مرتضی آوینی اهل نظر و دل بود و شهید محمد سعید یزدان پرست اهل تقوی و تطهر و هر دو اهل صلاة اللیل و نماز جمعه و جماعات .

    آری چند سال پیش دو عزیز از جامعه هنری و جهادی کشور ، پای از این عالم خاکی بر کشیدند و ستاره ها را بغل زدند ، از نردبان آسمان بالا رفتند و در زمانه ای که پرواز کیمیاست ، سبکبال تا دیار قبیله آرزو ، تا دل آسمان شهادت ، پر کشیدند و رفتند .

    ایشان به ما آموختند که حتی در دل کویر هم می شود
    سبز و در تشنگی بی انتهای ایام هم می توان سیراب شد و از سراب زندگی به حیات ابدی دست یافت .

    ما در سراب و در اندیشه سرای قفس تن و آنان در حیات مصفای عشق و دلدادگی ، روزی خور خوان نعمت دوست . ما وامانده از قافله عشق ، عبور کاروان شهادتشان را دیدیم و آه کشیدیم .

    اگر آه تو از جنس نیاز است               در باغ شهادت باز باز است

    ایشان اینک در جوار شهیدانی هستند که سالها برایشان مرثیه خواندند و در وصلشان لحظه شماری کردند . ایشان به جوار مولایشان حضرت ابا عبدالله الحسین (ع) و ولی امرشان حضرت روح الله (ره) شتافتند ، تا راه و رسم شهادت را بسته نپنداریم .

    آرزو می کنم :

    خداوند یاد شهیدان و راه و کردار و منش و سیاق آن خونین کفنان عاشق را لحظه ای از اندیشه و باور ما دور نکند و ما را همیشه پیرو و مرید آن مکتب و منش نگهدارد . انشاء الله

    کـاروان محـرم از راه رسیـد




                           کـاروان محـرم از راه رسیـد

    ادامه نوشته

    شهیدان راه بصیرت




                                       شهیدان راه بصیرت

    ادامه نوشته

    مقاله




                               خورشيد خادم حرم تو است

    ادامه نوشته

    مقاله

    سلام بر سنگرهايي كه شاهد شب زنده داري عاشقان ابا عبدالله الحسين بودند ، سلام بر لباسهاي خاكي آغشته به خون و ماسه ، سلام بر بدن هاي بي سر و سرهاي بي بدن ، و سلام بر چشماني كه اكنون در قتلگاه فكه و طلاييه به ديده باني اعمال ما مشغولند . چه روزهاي خوبي بود روزهاي عشق و حماسه ، روزهاي يا زيارت يا شهادت ، روزهايي كه قمقمه هاي آب ما مثل مشك بود و دستها خاطرات غيرت عباس را مرور مي كردند . روزهايي كه پدر بزرگهاي ما حبيب بن مظاهر بودند ، روزهايي كه حتي سيزده ساله هاي ما كربلا را فهميدند . روزهايي كه كودكان ما علي اصغرها و طفلان مسلم بودند روزهايي كه جوانان ما به سان قاسم امام حسن و علي اكبر امام حسين بودند . روزهايي كه همه وصيت نامه ها شبيه به هم بودند و يك صدا فرياد مي زدند ما مي رويم تا راه امام باقي بماند و حال ما مانده ايم و قبيله اي كه مردان سفر كرده قوم ما دغدغه پايداري ايثار و شهادت را دارند . ما ماند ه ايم و ميراث سبزي كه چون حماسه سرخ كربلا به ما سپردند .
    مبادا وصيت نامه شهيدان را نخوانده بر زمين بگذاريم ، مبادا با رفتارمان كاري كنيم كه سر پل صراط شرمنده شهدا باشيم و مبادا عكس شهدا را ببينيم اما عكس شهدا عمل كنيم . چون در آن صورت مرگ روحمان حتمي است به خدا شهيدان باران رحمت حق اند بر زمين اگر شهيدان نبودند درياي دلهایمان كوير مي شد . شهيدان رفتند تا ما ماندن بياموزيم . شهيدان مستجاب الدعوه اند هرگاه كه بر مزارشان حاضر ميشويم در كنار تربت پاكشان زانو بزنيم و با گلاب گريه دل و جان را از گرد و غبار نشسته بر مزارشان متبرك كنيم . شهيذان مستجاب الدعوه اند به نام سبزشان دخيل عشق ببنديد تا حاجت روا شويد . مبادا روزمرگي هاي زندگي ما را از ياد شهدا غافل كند
     كاش ميشد آسماني مي شديم
    چون شهيدان جاوداني مي شديم
    سهم ما مي شد تمام زندگي
    گر شهيد بي نشاني مي شديم
    سال‏هاست که آسمان ، کوچ غریب شان را بر شانه‏ هایمان ، پرنده می‏ تکاند و آفتاب ، مسیر چشمانشان را با انگشت نشان می‏ دهد و می‏ گرید . سال‏هاست که رفته‏ اند و بادها ، بوی پیراهن شان را بر خاکریزهای بسیار ، مویه می‏ کنند . آنان انعکاس روشن خورشید در رودخانه‏ های سرخ حماسه‏ اند . دلشان ، دریا می‏ نوشت و نگاهشان ، توفان می‏ سرود . برخاستند ؛ آن هنگام که نفس‏ های سرما ، پنجره‏ ها را سیاه کرده بود و شهر ، می‏ رفت که در اضطراب ثانیه‏ های تجاوز ، کمر خم کند . برخاستند و با قدم‏ های استوارشان در رگهای وطن ، خون زندگی جاری شد . پلاک بر گردن و چفیه بر شانه ، جاده‏ های صلابت را پشت سر گذاشتند و خاک را لبخند كاشتند . پا در رکاب ستاره و باران ، آسمان عشق را تا دورترین‏ ها درنوردیدند و اینک ، ما مانده‏ ایم و این خاک مردابی . ما مانده‏ ایم و تکثیر بی‏ وقفه ابرهای خاکستري . رفته‏ اند و باران‏ ها را با خود برده‏ اند و فصل‏ هایمان ، بی‏ جوانه و آفتاب مانده‏ اند . کوچه‏ های شهر را که ورق می‏ زنم ، نام شان را بر پیشانی افتخار این سرزمین ، درخشان می‏ یابم تقویم‏ ها جفا کرده‏ اند ، اگر تنها به چند روز برای شهیدان بسنده کنند . قلم‏ های منظوم اگر کم بگذارند ، در حق خون ، کوتاهی کرده‏ اند . پوتین‏ ها فقط اندکی از رشادت بچه‏ ها را پیش بردند . معبرها فقط مقداری باریک ، برای شناخت آنان گام برداشتند . کوله‏ های همت آنان ، واکنش سبزی بود در برابر خزان‏ زدگی و هجوم اتفاقِ پاییز . آنجا که آنان رفته بودند ، چشم‏ های ما ، حرفی برای گفتن نداشت . همه حرف‏ ها را با لبخند و گریه‏ ها می‏ زدند . خاکریزها ، گواه خوبی هستند بر اشک‏ های چکیده از دعای کمیل‏ شان . شب‏های جمعه بعد از آنها ، تاولی است بر گام‏ های نرفته ما . اُنس با واژه‏ های دنیایی ، برای لب‏های ما ماند و شگفتا از آنان که در جبهه ، با لحن‏ های متفاوت ، استقامت را به شعر درآوردند ! آن‏گاه که مفاتیح یا اسلحه به دست می‏ گرفتند ، غزل‏ هایی از ملکوت ، در چهار گوشه سنگر گُل می‏کرد برادر ! خواهر ! ما بدهکاريم ! ما به آن روزها و شبها بدهکاريم . ما به آن مادر و پدر که با اشک و گريه ، فرزندشان را روانه جبهه کردند ، بدهکاريم . به آن خانمي که بغضش را در گلو خفه کرد تا سد راه شوهرش نشود ، به آن نوزاد سه ماهه که حسرت گفتن کلمه « بابا » را تا هميشه بر دل خواهد داشت ، بدهکاريم . به مظلوميت آن شهيدي که دلش براي تنها دخترش تنگ مي‌شد ، اما فرصت بازگشت به خانه را نداشت ، بدهکاريم . به بزرگي و غرور آن امير ارتش که به او گفتند دخترت روي تخت بيمارستان منتظر ديدن توست ، برگرد ، اما او بخاطر صدها جوان هم سن و سال دخترش حاضر به ترک جبهه نشد و تنها زماني به خانه برگشت ، که جسد دخترش را دفن کرده بودند ! ... ما بدهکاريم . ما به اندازه قطرات اشک مادران و همسران ، به اندازه قطرات خون به ناحق ريخته ، بدهکاريم . به مظلوميت ، معصوميت دختران و پسران بابا نديده ، به گريه‌هاي شبانگاه همسران شوهر از دست داده ، بدهکاريم . به بزرگي پيرمردي که کمر خم نکرد و بر جنازه تنها فرزندش نماز خواند ، بدهکاريم . ما به نام هزاران هزار شهيد ، جانباز ، اسير ، به هزاران هزار خانواده ، هزاران هزار پدر و مادر ، هزاران هزار کوچه که نام شهيد را بر آن گذاشته‌اند ، بدهکاريم . ما به امام (ره)  ... ما به ايران ، به اسلام بدهکاريم .....
    -چقدر زیباست هم نفس خیال تو بودن ، در پرسه های شبانه دلتنگی راه خانه تو را گرفتن و به نفس آسمانی ات متبرک شدن . چقدر پاک و دوست داشتنی اند لحظه هایی که شانه به شانه تو کوچه های داغداری را ، که آن روزها با چراغ حسرت آذین می بستیم ، آرام سلام گوییم و ردپایی از شقایق ها بگیریم.

    شهید عزیز ؛ اما افسوس کوچه ها دیگر آن کوچه های قدیمی نیستند و رنگی از درد و داغ ندارند . کوچه ها دیگر اخلاص تقسیم نمی کنند و طعم شهادت و آسمانی شدن را در دل و دماغ عابران خسته نمی پراکنند . پنجره ها رو به باغ گل محمدی باز نمی شوند. ردپایی از کبوتران سپید بر جای نمانده است

    دیوارها نمایش مردم فریبی است             در شهر ما که سهم ابوذر غریبی است

    ای شهید ، راستی مگر سنگ شده ایم و یا طلسممان کرده اند ؟ یادت هست هر شب از پشت بام چقدر ستاره می چیدیم و بدرقه راه سینه سرخان مهاجر می کردیم؟ یادت هست مهتاب چه صداقت معصومی را به آبی حیاط خانه مان می پاشید؟ یادت هست تا خدا فقط یه سجده فاصله بود؟ امروز چه بگویم ای برادر؟

    اهل کوچه همه رفتند ولی ما ماندیم          حقمان است اگر بی کس و تنها ماندیم

    در به روی همه وا بود و نمی دانستیم              شهر لبریز خدا بود و نمی دانستیم

    هیچ تقصیر کسی نیست اگر رنجوریم    روشنی هست ، خدا هست ولی ما کوریم

    آری همسفر ، روشنی هست ، خدا هست....

    شهید عزیز؛ بیا دوباره پا به پای نسیم در شبی بی ستاره غمگینانه پرسه زنیم و سپیدار پیر کوچه را بپرسیم خانه دوست کجاست ؟ بیا دوباره کوچه های قدیمی شهر را سلام کنیم و به پنجره لبخند بزنیم ، شوریده سران شبگرد شهر را سیب سرخ تعارف کنیم . تصویر لاله های پرپر را در قابی از شکوفه بر شانه های سنگی دیوار نقش کنیم . گرد از رخسار شمعدانی ها و آیینه های غبارگرفته بزداییم . پس بیا با تمام حنجره جار بزنیم تا شقایق هست زندگی باید کرد.

    ادامه نوشته

    شهدای گمنام



                          

                    ما را هم امشب در بزم عاشقی خود میهمان کنید

    ادامه نوشته

    مهمانی شهدا

    امروز پنجشنبه است و من بر فراز مزارتان ایستاده‌ام و پیرامون من این همه عاشق و مشتاق در حال زیارت قبر‌هایتان هستند؛ قبرهایی با سنگ‌هایی که نه نامی دارند و نه نشانی تا شما را بشناسند. نامتان شهید گمنام است و نشانتان اخلاص و ایمانی که شما را تا آن سوی این ابر‌ها و فرا‌تر از باورهای ما پرواز داد.

    ادامه نوشته