نشانمان بدهید که چگونه جان دادید و ایمان هرگز
نشانمان بدهید که چگونه جان دادید و ایمان هرگز
دوباره حال و هوای شهر پر از بغض های خورده شده ای است که
در پس کوچه های انتظار ، سال ها در گلو مانده بودند و اکنون با بازگشت
چلچله های دیار عاشقی، آتشفشان احساسات مردم شهر فوران می کند، و از دلهای
زنگار گرفته ی صنعتی، آب زلال چشمه ی پاک بیعت مجدد با شهدا جوشش می کند.
|
|
شهرمان هچیرود در حالی میزبان فرزندان این کشور است که گویی تمام مردم شهر مادران چشم انتظار ، پدران داغ دیده ، برادر و خواهران ستم کشیده از هجران همه ی این شهدا هستند . در لابلای زندگی شهری ، ترافیک و شلوغی ، خبر آمدن پرستوهایی از دیار سرخ عاشقی ، هوای آلوده به گناه و غفلت شهر را ، امید نسیم معنویت دو باره داده است . اینان که امروز مهمان کوچه های شهر ما می شوند، هم سن و سال همین نسل سومی ها بودند که رفتند تا اسلام و وطن و آزادگی ، زنده بماند ، که یقینا " احیا عِندَ رَبِهم یُرزقونند " . امروز می رویم تا بوی آنان را بگیریم و نور آنان را ببینیم و سرمشق تبعیت از امام و ولایت را که برای ما نوشتند ، را ده ها بار از رویش بنویسیم و بگوییم بصیرت شما چراغ نجات فضای غبار گرفته ی ایام نبودن بعد شماست . ایامی که فتنه ها رویش کردند و برخی ریزش .
شهدا ، یادمان بدهید که چگونه خاکریز دشمن را دیده بانی کنیم . نشانمان بدهید که چگونه جان دادید و ایمان هرگز . شما را به جان مادرتان زهرا (س) ، بیایید این بار قصه ی عاشقی تان را برای ما نقاشی کنید ، ببنید از قافله به جا مانده ها چگونه حرف از تکراری شدن شهدا می زنند . باور کنید ما هم می فهمیم بی پدری یعنی چه ؟ می فهمیم بدون سرپناه و تکیه گاه در این دیار بودن یعنی چه ؟ حالا که آسمان را نیز چون ما به مهمانی استخوان های متبرک خود دعوت کرده اید ، بگویید ببارد شاید این بارانی شدن غبار گناه را از شهرمان پاک کند . نه می توان حال و هوای شهر را به تصویر کشید ، نه حال و احوال زائران را ، انگار اینجا ثانیه ها از حرکت ایستاده اند ؛ نفس ها در سینه ها حبس شده و برای ساعت ها همه در دوران عاشقی به سر می برند . یکی گلایه می کند ، چرا مرا با خود نبردید ، من که گفته بودم بدون شما نمی توانم ، اشک امانش را می برد و حرفش ناتمام می ماند ، یکی دیگر آرام آرام اشک می ریزد و با بغضی در گلو حبس شده می خواهد او را هم شفاعت کنند ؛ دیگر توان نوشتن نیست و من هم به گوشه ای می روم و با بغضی در گلو می نویسم " ما شرمنده ایم ".