مهمانی شهدا
امروز پنجشنبه است و من بر فراز مزارتان ایستادهام و پیرامون من این همه
عاشق و مشتاق در حال زیارت قبرهایتان هستند؛ قبرهایی با سنگهایی که نه
نامی دارند و نه نشانی تا شما را بشناسند. نامتان شهید گمنام است و نشانتان اخلاص و ایمانی که شما را تا آن سوی این ابرها و فراتر از باورهای ما پرواز داد. هر
کس به نیتی به زیارت قبر شما آمده است؛ کسی بیماری دارد و از شما شفایش را
میطلبد. دیگری در سکوتی بهتانگیز، تنها به قبرهایتان چشم دوخته، کودکی
برای شما شاخ گلی آورده است. مادری پیر و شکسته با ویلچر برای شما فاتحه
زمزمه میکند. دختری جوان با قرآن کوچکی برایتان سوره یاسین میخواند. پسر
جوانی کنار سنگ قبرتان نشسته و سر در گریبان فرو برده و خلاصه هر کس مشغول
ذکر و زمزمهای است و من به احترام شما به اینجا کشیده شدهام. در
این همه زرق و برق روزگار دوست دارم از شما بیاموزم؛ بیاموزم که چگونه دنیا
را سه طلاقه کردید و از همه چیز خویش گذشتید. نگاههای مادر و امیدهای پدر
را هیچ انگاشتید. چشمهای خیس همسر و لبخندهای فرزند را نادیده گرفتید. از
همه چیز گذشتید؛ حتی از نام و نشانی تا شما را بیابند و این گونه غریب و
گمنام نباشید. با کاروانی به راه افتادید که شعارش لبیک یا حسین
بود و مقصدش کربلا تا بار دیگر حسین تنها نماند؛ تا بی وفایی کوفه تکرار
نشود؛ تا کسی به کودکان عاشورا سیلی نزند و خیمهها را به آتش نکشند. شما پس از چهارده قرن با غریو هیهات مناالذله از هستی گذشتید و به جاودانگی رسیدید. بیبهانه پای در رکاب عاشقی گذاشتید و بها گرفتید. جان دادید و آسمانی شدید. سر دادید و به سامان رسیدید. مستانه به سوی میخانه رفتید و سرمست شدید و جام شهادت سر کشیدید و ما چه میدانیم که در آن لحظات چه دیدید و چه شنیدید! ما بیخبران از راز و رمزها؛ ما بیگانگان با شوق پریدن؛ ما فریب خوردگان منیتها و خود پرستیها چگونه با شما همراه میشدیم؟ ما سنگدلان سنگین بال چگونه با شما به پرواز درمیآمدیم؟ شما
رها بودید. پرندهتر از مرغان هوایی. شما مردانی از جنس پاکی و فرشتگی
بودید. انسانهایی بودید که ملکوت را تجربه کردید. به بهشت پر گشودید. حاکم
آسمان شدید و ما را به بهت و حیرت واداشتید. هرگاه دلم میگیرد به
کنارتان میآیم؛ کنار این مزارهایی که با نام شهید گمنام زینت گرفتهاند.
میآیم تا از شما بیاموزم که انسان باشم. بنده خدا باشم و آن گونه زندگی
کنم که به بهترین مرگها یعنی شهادت دست یابم؛ مرگی که شیرینتر از عسل
است.
همزاد کویرم تب باران دارم
در سینه دلی شکسته پنهان دارم
در دفتر خاطرات من بنویسید
من هر چه که دارم از شهیدان دارم
همزاد کویرم تب باران دارم
در سینه دلی شکسته پنهان دارم
در دفتر خاطرات من بنویسید
من هر چه که دارم از شهیدان دارم
+ نوشته شده در جمعه نوزدهم آبان ۱۳۹۱ ساعت 2:10 توسط محمد روحانیفر
|