امان نامه ی به سوی آسمان ولایت به بها عبد شدن آمپاس...انشاالله
شبهای که قرانت را آنقدر نازل کردی که فرومایه ای چون انسان ، نسیان گر عاصی ، اندازه یابد ... قدر
قدری از سر احسان ، لطف ، غفاریت و ستاریت نه به اندازه مظروف من بی مایه فطیر آمپاس .
علت العلل ، موجبه کل ، واجب به ذات و دلیل غایی و ازلی وجود ، قـدیم
فیاضی که خلق می کنی تا تابش خورشید باشی ،
بی آنکه بفهمم برای فهمم ... برای معرفت ... برای تعالی
رشد و نمو حقیری که در مقابلت ، بیشتر ایستاده و گاه ... بسیار کم از کمتر بنده
عبد ، بندگی ، چاکری ، خالص شدن کمتر گزاره ای که در طول سال جلوی چشمانم ...
حتی رژه رفت ... عمل که هیچ !
ادعونی ...فاستجب پس اجابتم کن ...
اجابتی از جنش شدن . از جنس وجه الله می خواهم ... پس تو هم خواستی ...
دستگیر همیشگی مدد ...
هست این روز من فقط باید فناست ...
هست فردای مرا ... باید لقا حضرتش خواه
حرکت ، تحصیل و تهذیب "عنوان بصری "
پدیدار کن وجودم را به شیدای ...به رهایی ... پیدایی ... به شهد شهود شهیدان رهبر
که مرگ است لاجرم ...غیر شهادت
که استغفر خدایا ...که خط پایان انتظار ، با نا فرمانی من ،در طول زمان استمداد ؛ استمرار ...
و لقا یار برای یاران و اولیای قریب زمان ، غریب ...غریب و غریب تر
صاحب ، تقدیر شبهای جوشن خواندنم و گرسنگی حقیر پر منت ماه مبارکیم را ، به احسانت و نه
به عدلت ،که افضل از بر عدالت ،عبودیت و بندگیت مقدر کن.
و خلصنا من النار یارب از جرمم ،از غرور و آز و ریایم...از آنچه ندارم در درگاهت ...از من من...
و در آخر هزار اندوه و اشک و آه و آه و آه که نشد بنویسم برای خودت و باز امان از ریا و تزویر و گنـــاه.
که گفت مادامی که مرقوم است ،صلواتش در امانی از شر شیطان
...و صلی الله علی محمد و اله و عجل فرجهم و اید قاعدنا الخامنه ای ...
کشکولم را به گوشه چشمی ،قدری بخش