امشب ستاره ها

پولکهایی از نور را

بر پیراهن نیلگون آسمان خواهند دوخت

و آخرین برگهای پاییز

در وداعی سرخ

به گوش شاخه ها زمزمه خواهند کرد

ترانه ی دلتنگی شان را

با نگاه خسته ام

در یلداترین جاده ها

فانوسی خواهم آویخت

تا سایه بیاندازد

بر سنگفرشهای منتظر

اینک پاییز

به احترام فصل سرد کلاه از سر برمی دارد

تا زمستان تور سفیدش را پهن کند

بر وسعت بیکرانه ی خاک

ای خوبترین مسافر سالهای دوری ......

در کدامین فصل رنگین خداوند

عزم سفرخواهی کرد

تا خاک تشنه را مفتخر کنی

به لمس ردای سبزت؟

وقتی بیایی

مناره ها آواز سر خواهند داد

ظهورت را

ماه از رویت خجل خواهد شد

و ستاره ها فرشی از نور ،

زیر پایت خواهند گسترانید

حضورت را ثانیه های ساعت زمان

شماره می کنند

ای عدالت بی انتها

اینک محتاج دستهای تو از چه کسی محبت را طلب کند؟

می بینی که دستی نیست برای یاری

و نگاهی که بخواند اندوهم را

از عمق چشمانم ...........