ماجرایی عبرت آموز از عدالت کریم خان زند
روزي مردي رو به دربار خان زند مي آورد و با ناله و فرياد ميخواهد كه كريم خان را
فورا ملاقات كند که سربازان مانع ورودش ميشوند ...
خان زند در حال كشيدن قليان ناله و فرياد مردي را مي شنود و ميپرسد ماجرا چيست ؟
پس از گزارش سربازان به خان , خان بزرگوار زند دستور ميدهد كه مرد را به
حضورش ببرند . مرد به حضور خان ميرسد .
خان از وي مي پرسد كه چه شده است كه چنين ناله و فرياد ميكني ؟
مرد با درشتي ميگويد همه امولم را دزد برده و الان هيچ در بساط ندارم .
خان ميپرسد وقتي اموالت به سرقت ميرفت تو كجا بودي ؟
مرد ميگويد من خوابيده بودم .
خان ميگويد خوب چرا خوابيدي كه مالت را ببرند ؟
مرد در اين لحظه پاسخي مي دهد كه فقط مردي آزاده و عادل چون كريمخان تحمل
و توان شنيدنش را دارد .
مرد ميگويد من خوابيده بودم چون فكر ميكردم تو بيداري !!!
خان بزرگوار زند لحظه اي سكوت ميكند
و سپس دستور ميدهد خسارتش را از خزانه جبران كنند .
و در آخر ميگويد اين مرد راست ميگويد ما بايد بيدار باشيم .