از زهر ضربت تا شهد شهادت
در اين موقع ام كلثوم به او گفت:اي دشمن خدا، اميرالمومنين را كشتي؟ آن ملعون گفت: اميرالمومنين را نكشتهام، بلكه پدر تو را كشتهام. ميبينم كه برايش گريان خواهي بود. والله كه من او را ضربتي زدهام كه اگر آن را در ميان اهل زمين قسمت كنند همه را هلاك كند. قدري شير براي آن حضرت آوردند. كمي از آن شير را نوشيد و فرمود به زنداني خود نيز از اين شير بدهيد و او را اذيت نكنيد
جنگ نهروان پايان يافت و امام علي(ع) به كوفه مراجعت كرد، ولي عدهاي از خوارج كه در نهروان توبه كرده بودند دوباره زمزمه مخالفت سر دادند و بناي فتنه و آشوب گذاشتند.
امام علي(ع) براي آنان پيام فرستاد و به آرامش دعوتشان كرد و از مخالفت با حكومت برحذر داشت، ولي چون از هدايت ايشان نااميد شد با قدرت، آن گروه ماجراجو و طغيانگر را تار و مار كرد و در نتيجه برخي از آنان كشته و زخمي شدند و عدهاي هم پا به فرار گذاشتند. يكي از فراريان خوارج، عبدالرحمان بن ملجم از قبيله مراد بود كه به مكه گريخت.
شوراي سه نفره خوارج
فراريان خوارج، مكه را مركز عمليات خود قرار دادند و سه تن از آنان به نامهاي عبدالرحمان بن ملجم مرادي و برك بن عبدالله تميمي و عمرو بن بكر تميمي در يكي از شبها گردهم آمدند و اوضاع آن روز و خونريزيها و جنگهاي داخلي را بررسي كردند و از نهروان و كشتگان خود ياد كردند و سرانجام به اين نتيجه رسيدند كه باعث اين خونريزي و برادركشي علي(ع) و معاويه و عمروعاص هستند. پس اين سه نفر با هم پيمان بستند و متعهد كشتن يكي از آن سه نفر شدند. ابن ملجم متعهد قتل علي(ع) شد و عمرو بن بكر عهده دار كشتن عمروعاص و برك بن عبدالله نيز قتل معاويه را به عهده گرفت. نقشه اين توطئه بهطور محرمانه در مكه كشيده شد و براي اينكه هر سه نفر در يك وقت هدف خود را عملي سازند، شب نوزدهم ماه مبارك رمضان را تعيين كردند و هر يك براي انجام ماموريت خود به سوي شهر مورد نظر خود حركت كرد.
عمرو بن بكر براي كشتن عمروعاص به مصر رفت و برك بن عبدالله براي قتل معاويه به سوي شام حركت كرد و ابن ملجم نيز راهي كوفه شد.
معاويه، زخمي شد
برك بن عبدالله در شام به مسجد رفت و در شب موعود در صف اول به نماز ايستاد و در حالي كه معاويه سر به سجده داشت با شمشير به او حمله كرد ولي، در اثر اضطراب روحي و دستپاچگي، شمشير او به خطا رفت و به جاي سر بر ران معاويه فرود آمد و معاويه زخم شديدي برداشت. او را فورا به خانهاش منتقل كردند و بستري شد. وقتي ضارب را پيش او حاضر كردند معاويه از او پرسيد: چگونه بر اين كار جرأت كردي؟ گفت: امير مرا معاف دارد تا مژدهاي به او بدهم. معاويه گفت: مژده تو چيست؟ برك گفت: علي را امشب يكي از همدستهاي من كشته است و اگر باور نداري مرا توقيف كن تا خبر آن به تو برسد، و اگر كشته نشده باشد من تعهد ميكنم كه بروم و او را بكشم و باز نزد تو آيم.
يكي ديگر به جاي عمروعاص كشته شد
عمروبن بكر نيز در همان شب در مصر به مسجد رفت و در صف اول به نماز ايستاد. از قضا در آن شب عمروعاص تب شديدي گرفت كه نتوانسته بود به مسجد برود و خارجه بن حنيفه «حذافه» را براي اداي نماز به مسجد فرستاده بود و عمرو بن بكر او را به جاي عمروعاص كشت.
ابن ملجم روز بيستم شعبان وارد كوفه شد
اما عبدالرحمان بن ملجم مرادي در روز بيستم ماه شعبان سال 40هجري به كوفه آمد. گويند چون علي(ع) از آمدنش با خبر شد فرمود: آيا رسيد؟ همانا جز آن چيزي بر عهده من نمانده و اكنون هنگام آن است. ابن ملجم در خانه اشعث بن قيس ساكن شد و يك ماه در خانه او ماند و هر روز، با تيز كردن شمشير، خود را آماده ميكرد. در آنجا با دختري به نام قطام، كه او نيز از خوارج بود، مواجه و عاشق او شد. قطام دختر عموي ابن ملجم بود و پدر و برادرش در واقعه نهروان كشته شده بودند. قطام از زيباترين دختران كوفه بود و چون ابن ملجم او را ديد همه چيز را فراموش كرد و رسما از او خواستگاري كرد. قطام گفت: من با كمال ميل تو را به همسري قبول ميكنم اما به شرط اينكه مهريهام را مطابق ميل من قرار دهي. عبدالرحمان نيز پذيرفت. قطام كه عاشق را تسليم ديد، مهر را سنگين كرد و گفت: سه هزار درهم و يك غلام و يك كنيز و قتل علي بن ابي طالب. ابن ملجم پذيرفت. قطام گفت: من جمعي را از قبيله خود با تو همراه ميكنم كه تو را در اين راه ياري كنند و مردي از خارجيان كوفه به نام وردان بن مجالد از همان قبيله تيم الرباب را با او همراه كرد.
ابن ملجم كه مصمم به قتل علي(ع) بود با يكي از خوارج به نام شبيب بن بجره كه از قبيله اشجع بود ملاقات و او را مجاب به همكاري كرد. چون هنگام عمل فرا رسيد قطام سرهاي آنان را با دستمالهاي حرير بست و هر سه شمشيرهاي خود را به دست گرفتند و شب را با كساني كه در مسجد ميماندند به سر بردند و در مقابل يكي از درهاي مسجد كه معروف به «باب السده» بود نشستند.
حالات اميرالمومنين علي(ع) در شبهاي آخر
امام(ع) در ماه رمضان آن سال پيوسته از شهادت خود خبر ميداد. حتي در يكي از روزهاي مياني ماه، هنگامي كه روي منبر بود، دست به محاسن شريفش كشيد و فرمود: «شقيترين مردم اين موها را با خون سرم رنگين خواهد كرد». همچنين فرمود: «ماه رمضان فرا رسيد و آن سرور ماههاست در اين ماه در وضع حكومت دگرگوني پديد ميآيد. آگاه باشيد كه شما در اين سال در يك صف بدون امير حج خواهيد كرد و نشانهاش اين است كه من در ميان شما نيستم.»
آن حضرت در روزهاي آخر عمر خود، هر شب به منزل يكي از فرزندان خود ميرفت. شبي نزد حسن(ع) و شبي نزد حسين(ع) و شبي نزد دامادش عبدالله بن جعفر شوهر حضرت زينب(ع) افطار ميكرد و بيش از سه لقمه غذا نميخورد. يكي از فرزندانش سبب كم خوردن وي را پرسيد. امام(ع) فرمود: «امر خدا ميآيد و من ميخواهم شكمم تهي باشد. يك شب يا دو شب بيشتر نمانده است».
در شب ضربت، افطار را ميهمان دخترش امكلثوم بود. در هنگام افطار سه لقمه غذا خورد و سپس به عبادت پرداخت و از اول شب تا صبح در اضطراب و تشويش بود. گاهي به آسمان نگاه ميكرد و حركات ستارگان را در نظر ميگرفت و هر چه طلوع فجر نزديكتر ميشد تشويش و ناراحتي آن حضرت بيشتر ميشد و ميفرمود: «به خدا قسم، نه من دروغ ميگويم و نه آن كسي كه به من خبر داده دروغ گفته است؛ اين است شبي كه مرا وعده شهادت دادهاند»
حركت اميرالمومنين(ع) به سوي مسجد
بالاخره آن شب به پايان رسيد و علي(ع) در تاريكي براي اداي نماز صبح به سمت مسجد رفت. مرغابيهايي كه در خانه بودند در پي او رفتند و به لباسش آويزان شدند. بعضي خواستند آنها را از او دور كنند. حضرت فرمود: آنها را به حال خود بگذاريد كه فريادكنندگاني هستند كه نوحهگراني در پي دارند. امام حسن(ع) گفت: اين چه فال بدي است كه ميزني؟ فرمود:اي پسر، فال بد نميزنم، ليكن دل من گواهي ميدهد كه كشته خواهم شد. امكلثوم از گفتار امام(ع) پريشان شد و گفت: دستور بفرماييد كه جعده به مسجد برود و با مردم نماز بگزارد. حضرت فرمود: از قضاي الهي نميتوان فرار كرد.
لحظه ضربت خوردن امام علي(ع)
امام(ع) وارد مسجد شد و به نماز ايستاد و تكبير افتتاح گفت و پس از قرائت به سجده رفت. در اين هنگام ابن ملجم در حالي كه فرياد ميزد: «لله الحكم لا لك يا علي»، با شمشير زهرآلود ضربتي بر سر علي(ع) وارد آورد. از قضا اين ضربت بر محلي اصابت كرد كه سابقا شمشير عمرو بن عبدود بر آن وارد شده بود و فرق مبارك آن حضرت را تا پيشاني شكافت. مفسر معروف شيعه ابوالفتوح رازي در تفسير خود نقل ميكند: علي(ع) در نخستين ركعت از نمازي كه ابن ملجم او را ضربت زد، يازده آيه از سوره انبياء را تلاوت كرد. خون از سر علي(ع) در محراب جاري شد و محاسن شريفش را رنگين كرد. در اين حال آن حضرت فرمود: «فزت و رب الكعبه» سپس اين آيه را تلاوت فرمود: «منها خلقناكم و فيها نعيدكم و منها نخرجكم تاره اخري؛ شما را از خاك آفريديم و در آن بازتان ميگردانيم و بار ديگر از آن بيرونتان ميآوريم.» علي(ع) وقتي ضربت خورد فرياد زد: او را بگيريد. مردم از پي ابن ملجم شتافتند و كسي به او نزديك نميشد مگر آنكه او را با شمشير خود ميزد. پس قثم بن عباس پيش تاخت و او را بغل گرفت و به زمين كوبيد. چون او را به نزد علي(ع) آوردند، به او گفت: پسر ملجم؟ گفت: آري! به فرزندش حسن فرمود: مواظب دشمنت باش، شكمش را سير و بندش را محكم كن. پس اگر مُردم او را به من ملحق كن تا در نزد پروردگارم با او احتجاج كنم و اگر زنده ماندم يا او را ميبخشم يا قصاص ميكنم.
امام را به خانه بردند
حسنين(ع) به اتفاق بنيهاشم، علي(ع) را در گليم گذاشتند و به خانه بردند بار ديگر ابن ملجم را نزد آن حضرت آوردند. اميرالمومنين(ع) به او نگاه كرد و فرمود: اگر من مُردم او را بكشيد، چنان كه مرا كشته، و اگر سالم ماندم خواهم ديد كه راي من درباره او چيست. فرزند مرادي گفت: من اين شمشير را به هزار درهم خريدهام و به هزار درهم ديگر زهر دادهام. پس اگر مرا خيانت كند حق تعالي او را هلاك گرداند. در اين موقع ام كلثوم به او گفت:اي دشمن خدا، اميرالمومنين را كشتي؟ آن ملعون گفت: اميرالمومنين را نكشتهام، بلكه پدر تو را كشتهام. ميبينم كه برايش گريان خواهي بود. والله كه من او را ضربتي زدهام كه اگر آن را در ميان اهل زمين قسمت كنند همه را هلاك كند. قدري شير براي آن حضرت آوردند. كمي از آن شير را نوشيد و فرمود به زنداني خود نيز از اين شير بدهيد و او را اذيت نكنيد.
آمدن پزشكان بر بالين امام(ع)
هنگامي كه امام(ع) ضربت خورد پزشكان كوفه به بالين وي گرد آمدند. در بين آنان از همه ماهرتر اثير بن عمرو بود كه جراحات را معالجه ميكرد. وقتي او زخم را ديد دستور داد شش گوسفندي را كه هنوز گرم است براي او بياورند. سپس رگي از آن بيرون آورد و در محل ضربت قرار داد و آن گاه كه آن را بيرون آورد گفت: يا علي وصيتهاي خود را بكن، زيرا اين ضربت به مغز رسيده و معالجه موثر نيست. در اين هنگام امام(ع) كاغذ و دواتي خواست و وصيت خود را خطاب به دو فرزندش حسن و حسين(ع) نوشت. اين وصيت، گرچه خطاب به حسنين(ع) است ولي در حقيقت براي تمام بشر تا پايان عالم است. اين وصيت را عدهاي از محدثان و مورخاني كه قبل از مرحوم سيد رضي و بعد از او ميزيستهاند با ذكر سند نقل كردهاند. البته اصل وصيت بيشتر از آن است كه مرحوم سيد رضي در نهجالبلاغه آورده است. سپس فرمود:اي نوادگان عبدالمطلب، نكند كه شما بعد از شهادت من دست خود را از آستين بيرون آوريد و در خون مسلمانان فرو بريد و بگوييد امير مومنان كشته شد و اين بهانهاي براي خونريزي شود. آگاه باشيد كه به قصاص خون من تنها قاتلم را بايد بكشيد. بنگريد كه هرگاه من از اين ضربت جهان را بدرود گفتم او را تنها يك ضربت بزنيد تا ضربتي در برابر ضربتي باشد. و زنهار كه او را مثله نكنيد(گوش و بيني و اعضاي او را نبريد)، كه من از رسول خدا(ص) شنيدم كه ميفرمود: «از مثله كردن بپرهيزيد، گرچه نسبت به سگ گزنده باشد». فرزندان امام(ع) خاموش نشسته بودند و در حالي كه غم و اندوه گلوي آنان را ميفشرد به سخنان دلپذير و جانپرور آن حضرت گوش فرا ميدادند. اما در پايان اين وصيت از هوش رفت و چون مجددا چشمان خود را باز كرد فرمود:اي حسن، با تو سخني چند دارم. امشب شب آخر عمر من است. چون درگذشتم با دست خود مرا غسل بده و كفن كن و خود شخصا مباشر اعمال كفن و دفن من باش و بر جنازه من نماز بخوان و در تاريكي شب جنازه مرا دور از شهر كوفه مخفيانه به خاك بسپار تا كسي از آن با خبر نشود.
شهادت امير مومنان(ع)
امام علي(ع) دو روز زنده بود و در شب جمعه نخستين روز از دهه آخر ماه رمضان(شب بيست و يكم سال 40 هجري) در 63 سالگي بدرود حيات گفت. پسر گرامياش امام حسن(ع) او را با دست خود غسل داد و بر او نماز خواند در نماز هفت تكبير گفت و سپس فرمود: «اما إنها لا تكبر علي احد بعده». يعني: بدانيد كه پس از علي(ع) بر جنازه هيچكس هفت تكبير گفته نميشود. علي(ع) در كوفه در جايي بهنام «غري»(نجف اشرف فعلي) دفن شد.
+ نوشته شده در دوشنبه هفتم مرداد ۱۳۹۲ ساعت 3:20 توسط محمد روحانیفر
|